اصلاحطلبی در محاق؟ آیا جریان دوم خرداد اعتقادی به ساختارهای سیاسی کشور دارد
عبدالله بیننده در مثلث نوشت:
در ایران امروز، اندیشه اصلاحی و اصلاحطلبی به معنای عام کلمه، در بستر شکاف «سنت - تجدد» در دوره مشروطه متولد شد؛ در فضای اندیشهای - سیاسی پس از جنگهای ایران و روس و شکست ایران در این جنگها، اندیشه اصلاح زمینه ظهور یافت و این اندیشه و جریان بهدنبال یافتن پاسخ به پرسش علل شکست ایران در این جنگها بود که به تدریج پرسش کلانتر شد و به پرسش از علل عقبماندگی ایران تبدیل شد. در فرآیند پاسخ به چنین پرسشهایی بود که مجموعهای از نیروهای نامنسجم ظهور کردند که پاسخهای متنوعی به این پرسشها دادند. مجموعه این نیروها را میتوان نخستین اصلاحطلبان دانست. البته این نیروها نهتنها یکپارچه بلکه منسجم هم نبودند و طیف وسیعی را شامل میشد که از فقیه تراز اول شیعه تا دینستیزان را شامل میشد.
در این زمان برخی مانند مستشارالدوله «یک کلمه» یعنی قانون را طریق اصلاح امور دانست، ملکمخان اصلاح دین برای سازگاری با تجدد را پیشنهاد کرد، عباسمیرزا، قائممقام، امیرکبیر و سپهسالار طریقه اصلاح امور مملکتی را با اندیشه عملگرایانه پیش گرفتند، نائینی برای مشروعیت بخشیدن به مشروطه «تنبیهالامه» نوشت و طریقه ربط میان مشروطه و دین را تئوریزه کرد، تقیزاده سرتاپا غربی شدن را توصیه میکرد، برخی نیز با این باور که ایرانی نمیتواند «لولهنگ» بسازد، آموختن و به کارگیری علوم جدید و وابستگی به ممالک صاحب علوم را چاره مشکلات دانستند. برخی نیز حذف دین از جامعه ایران را چاره مشکلات دانستند و البته برخی نیز وابستگی به روسیه تزاری و انگلستان را علاج مشکلات ایران و طریقه برونرفت از عقبماندگی دانستند.
جریانی که امروز با عنوان «اصلاحطلبی» در فضای اندیشهای-سیاسی ایران شناخته میشود، هم خود بخشی از «میراث» حیات سیاسی ایران است و هم «وارث» اندیشه اصلاحیای است که از زمان مشروطه در ایران زاده شد، با همان تنوع، عدم انسجام، داعیهها و حتی رویکردهای اندیشهای و عملی، به نحوی که میتوان برای مشی امروزین هرکدام از اینها، مابهازایی در زمان مشروطه یافت و این از یک منظر تکرار همان مدعیات است با مقضیات زبانی و زمانی امروز ایران.
با این اشارات اجمالی تاریخی، با اضافه این نکته که اصلاحطلبی [و اصولا هر اندیشهای رابطهای دیالکتیکی با قدرت و حکومت مستقر دارد]، میتوان وضعیت امروز (در دهه90) اصلاحطلبان [که امروز بیش از آنکه نظامی اندیشهای باشد، جریانی است سیاسی] را به لحاظ اندیشهای، روشی و در نسبت با قدرت مستقر (جمهوری اسلامی) با ویژگیهای زیر ترسیم کرد. روشن است که ویژگیهایی که در ادامه به آنها اشاره میشود تابعی است از وضعیت تاریخی و تاریخ تحول این جریان در سه دهه اخیر و بهطور خاص در یک دهه اخیر (بالاخص پس از انتخابات سال 88).
اندیشه اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی زاده «روشنفکری دینی» بوده است که حلقه اصلی اندیشگران و کنشگران اصلاحطلب «مرتبط با» یا متأثر از روشنفکران دینی بودهاند که سرسلسله آنها «عبدالکریم سروش» بوده است. روشنفکری دینی عَلَم قبض و بسط تئوریک شریعت، عصری کردن دین و فهم دین، نقد رویکردهای دینپژوهانه سنتی، دولت دموکراتیک دینی و توسعه سیاسی را بلند کرد و تحت این عناوین رویکرد نظری حاکم بر جمهوری اسلامی را به نقد و چالش کشید. اما امروز به نظر میرسد که این پروژه شکستخورده است چون اولا دیگر مباحث روشنفکری دینی از رونق افتاده و به بخشی از تاریخ اندیشه تبدیل شدهاند و ثانیا حلقه روشنفکران دینی به حاشیه رفتهاند و دیگر نه سخنی از آنان میرود و نه دیگر سخنان آنان طراوتی دارد. در فضای شکست روشنفکری دینی، دو گونه دیگر جایگزین شد؛ یکی «روشنفکری غیردینی» و دیگر «نواندیشی دینی». روشنفکری غیردینی با اذعان به شکست و حتی امتناع نظری روشنفکری دینی، پروژهای بیرون از دین (غیردینی و نه لزوما ضد دینی) را پیش گرفته است و به مدد آن به نقد و نفی جمهوری اسلامی میپردازد. مصطفی ملکیان با پروژه «عقلانیت و معنویت» و جواد طباطبایی با پروژه «اندیشه ایرانشهری» و «زوال و انحطاط ایران» به نظر میرسد متفکران جدید این جریان باشند که بخش عمده فضای روشنفکری، رسانهای و نخبگانی آنان را دربرگرفته است. نواندیشان دینی اما قصه متفاوتی دارند؛ پروژه آنان برقراری قرابت میان مفاهیم سنتی دینی با اندیشه سیاسی مدرن بالاخص گزارههای دموکراتیک آن است. آنان با مدد گرفتن از علومی مانند فقه، کلام و تفسیر بهدنبال آنند تا مدعیات اصلاحطلبی را از بطن دین و علوم دینی استخراج کنند. مجموعهای از طلاب علوم دینی امروز این پروژه را پی میگیرند. امروز داوود فیرحی یکی از نمونههای مشهود و پرطرفدار این جریان است و البته میان این دو رویکرد همگرایی و واگراییهایی وجود دارد که خارج از حوصله این مقال است. بنابراین اصلاحطلبی امروز با یک تکثر اندیشهای مواجه است و به نوعی بیقراری اندیشهای دچار شده که هنوز حدود و ثغور آن روشن نیست.
نظام زبانی و گفتاری اصلاحطلبی، به واسطه تنوع پایگاه نظریشان متنوع، فاقد یکپارچگی و انسجام است. نظام زبانی این جریان عاریتی و ترکیبی است. نظام زبانی و مفهومی که به خدمت میگیرند ترکیبی است از الهیات لیبرال، لیبرال دموکراسی، چپ جدید، اخیرا پستمدرن و حتی اندیشه اسلامی. این ترکیب، ترکیبی است ناموزون و دارای بنیاد شکاف عمیق میان گروههای مختلف که ذیل این چتر گفتمانی مطرح میشوند. تنوع اندیشهای و عملی این جریان را میتوان با ارجاع به این تنوع اندیشهای و زبانی فهم کرد.
اگرچه ریشه جریان اصلاحطلب را تا دوره مشروطه رساندیم، لیکن در معنای دقیق کلمه جریان اصلاحطلب به واسطه فضای حاکم در دوره ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی شکل گرفت. آنان در برابر دولت هاشمی که به قبض فضای سیاسی باور داشتند و عمل میکردند، به بسط فضا اعتقاد داشتن و برای گشودن آن کوشیدند. آنان هاشمی را عملگرا دانستند و خود گامی در مسیر مباحث تئوریک در همه حوزهها برداشتند. در برابر توسعه اقتصادی دولت سازندگی به توسعه سیاسی معتقد بودند و سایر نقدهایی که وارد دانستند. حتی رادیکالهای اصلاحات با صفات تندی هاشمی را مینواختند. اما در فراز و فرود رابطه اصلاحات و کارگزاران به نظر میرسد هم در وجه تئوریک اصلاحطلبان به کارگزاران نزدیک شدند و دیگر منطقشان چندان تفاوتی با یکدیگر ندارد و هم به لحاظ عملی. به نحوی که از سال 88به بعد میتوان گفت یکی شدند. این یعنی انفعال اندیشه اصلاحطلبی به نفع تفکر کارگزارانی که زمانی عَلَم مقابله با آن را برافراشته بودند.
جریان چپ در دهه 60 و تبدیل آن به جریان اصلاحات از دهه هفتاد به بعد، همواره بخشی از «درون قدرت» در جمهوری اسلامی بوده است و قاعدتا باید در برابر خیر یا شر عملکرد آن به میزان مسئولیتش پاسخگو باشد. بخش رادیکال جریان اصلاحات که بالاخص در دولت اول خاتمی و پس از انتخابات سال 88 گذار از جمهوری اسلامی را پی میگرفت، هرچه جلوتر آمد به واسطه آنکه خود را ناکام از دستیابی به اهداف میدید، به نظر میرسد به ناچار تن به کنشگری در درون ساختارهای جمهوری اسلامی داده است. البته دیگر نه آن شور نقادی سالهای اصلاحات را دارند و نه جسارت و صراحت سال 88 را. بخش زیادی از اصلاحطلبان حضور در قدرت به مدد قانون اساسی و انتخابات را پیش گرفتهاند و تمام تلاش خویش را در انتخابات مختلف معطوف به استفاده حداکثری از چنین ظرفیتهایی کردند. بخش رادیکال اصلاحطلبان به نظر میرسد گذار از جمهوری اسلامی را از طریق حضور در قدرت از فرآیند «نرمالیزاسیون» پی میگیرند. برخی از آنان میکوشند تا مسیر تعامل با رهبری نظام و نزدیک شدن به نهادهای حاکمیتی و نظامی را پیش بگیرند و به نظر میرسد بخش رادیکال این جریان به نفع جریان معتدل و عملگرای این جریان به حاشیه رفته است(برخلاف سالهای دولت اصلاحات و سال 88).
شاید بتوان این جمله مصطفی تاجزاده در سال 1381 را معرف دیدگاه رادیکالهای جریان اصلاحات در نسبت با جمهوری اسلامی دانست. جملهای که شاید بتوان آن را مبنای عمل اصلاحطلبان از سال 1392 به بعد دانست. او مینویسد: «پایه اصلاحات، وفاداری به نظام و قانون اساسی است، اما لزوما اعتقاد به آن نیست. یعنی این رابطه به هر دلیلی میتواند برقرار شود، یا به علت نگرانی از آلترناتیوهاست، یا آنکه نقاط مثبت وضع موجود بیش از نقاط منفی آن ارزیابی میشود، یا هزینه انقلاب بسیار بالا و دستاوردهایش دقیقا قابل ارزیابی نیست. بدین ترتیب اصلاحطلب بنا را فعالیت در چارچوب نظام سیاسی میگذارد که نزدش تعریف مشخصی دارد. مبنای آن هم قانون اساسی است و در رأس آن رعایت حقوق شهروندی، به رسمیت شناختن حق حاکمیت ملت و محدود و پاسخگو بودن آن قدرت است.»
یکی از خلاءهای تئوریک همیشگی جریان اصلاحات در سه دهه اخیر ابهام در معنای اصلاحطلبی و نداشتن طرحی روشن برای آینده این جریان است. دست کم سه دیدگاه مشروطهخواهی، جمهوریخواهی و دموکراسیخواهی وجه سیاسی مدنظر این جریان است که بیش آنکه ساختاری باشند که بتوان در قالب آنها عمل کرد، طرحهای نظری و روشنفکرانه مجمل و مبهمی هستند که چندان راهنمای عمل روشنی ندارند. این خلاء تئوریک با به حاشیه رفتن اندیشمندان و پررنگ شدن عملگرایان این جریان بسیار بیشتر به چشم میآید. همین نکته در وجه اقتصادی نیز قابل تعمیم است که این جریان فاقد چارچوب اقتصادی نظاممند است که بتواند راهنمای عمل باشد. از این رو جریان اصلاحات همچنان بیشتر وجهی سلبی دارد تا اثباتی.
جریان اصلاحات پس از سال 88 و برخورد حاکمیت با آنان و زندانیشدن بسیاری از آنها، محصور شدن برخی و محدودیتهایی که برای برخی دیگرشان به وجود آمد، دچار یک افت شدید در نمایندگان معرف این جریان شده است. به نحوی که نه رسانههای اصلاحطلب به قوت و تنوع سالهای اصلاحات هستند و نه کسانی که در ارکان مختلف حکومت مانند مجلس، دولت و شوراها نماینده این جریان محسوب میشوند به نحوی که نمایندگان مجلس دوره اخیر را در قیاس مجلس ششم میتوان نوعی تخفیف و وهن اصلاحطلبی به شمار آورد. حتی شورای شهر تهران نیز در قیاس با شورای اول دارای همین وجه است. مدعیانِ نمایندگی این جریان در ارکان حکومتی را میتوان نمادی از انحطاط اصلاحطلبی به شمار آورد و اصلاحطلبان برای حضور موثر و قدرتمند علاوه بر آنکه نیازمند بازسازی نظری خویش هستند، نیازمند نمایندگانی هستند که درخور نمایندگی آنان باشد.
بهواسطه چنین آسیبها و شرایطی است که محمدرضا تاجیک به دوستان اصلاحطلب خود اینگونه توصیه میکند: «دوستان امروز باید تلاش کنیم تا از درون سنت اصلاحات به اصلاحات بیندیشیم. چنین اندیشیدنی تنها در صورتی امکانپذیر است که رابطه با گذشته اصلاحی خود را بهعنوان پذیرشی انتقادی در نظر آوریم. از این منظر، سنت را نباید در مفهوم «نگاهداشتن» خلاصه کرد، بلکه باید چندگانگی را نیز وارد آحاد تعریفی سنت کرد. سنت را باید اثر به جای مانده از بازاندیشی مداوم در طول زمان دانست.» بنابراین اندیشمندان اصلاحطلب، طلب بازاندیشی و بازسازی خویش را دارند. اما هنوز سمت و سوی آن و رهبری آن نامشخص است. اگرچه گاه زیر عبای برخی به وحدت نسبی در برخی مواضع میرسند اما شکاف آنها عمیقتر از آن است که به «تکرارها» ترمیم شود. به واسطه حمایت از دولت «اعتدال»، آینده اصلاحات با عملکرد این دولت نیز گره خورده است و زین پس علاوه بر آنکه باید پاسخگوی عملکرد خویش در این نزدیک به چهار دهه باشند، به واسطه حمایتهای همهجانبه و «تَکرار»ها، باید پاسخگوی عملکرد این دولت هم باشند. به علاوه آنکه امروز نمایندگی تهران در شورای شهر، مجلس و مجلس خبرگان نیز در اختیار آنان است. این «در قدرت بودگی»، اپوزیسیون بودن را از آنان میستاند و آنان را در مظان پاسخگویی قرار خواهد داد. بنابراین آینده اصلاحات با آینده دولت اعتدال پیوند نزدیک دارد. گسستن یا حمایت از آن، هر کدام تبعات خاص خود را بر آنان تحمیل میکند.
با وجود تبار دست کم یکصد و اندی ساله اندیشه اصلاحی با روایت روشنفکرانه در ایران، این اندیشه که اکنون جریان سیاسی فعالی را نیز به همراه دارد، دچار چالشها و آسیبهایی است که به اجمال برخی از آنها گذشت. بهرغم تداوم تاریخی این جریان، به نظر میرسد اصلاحطلبی امروز با همه تنوعش، تکراری است روزآمد و با نظام زبانی متفاوت «ولی با همان داعیهها و دغدغهها، آینده این جریان در سپهر سیاست در ایران مستلزم چند نکته است؛ اولا باید مراد خویش را از اصلاحطلبی روشن و حدود و ثغور آن را روشن نماید، ثانیا نسبت خود را با قدرت مستقر روشن نماید تا در اندیشه و رفتار دچار تناقض و رفتار نشود، ثالثا به واسطه آنکه در جامعهای مذهبی فعالیت میکند باید نسبت خود را با دین روشن نماید تا متهم به بیدینی نشود، رابعا وجه اثباتی خود در همه حوزهها بالاخص در عرصههای سیاست و اقتصاد را تقویت نماید و خامسا باید تکلیف خود را با این مقوله روشن کند که چگونه هم میتوان در قدرت بود، هم پاسخگوی عملکرد نبود و هم اپوزیسیون بود؟
دیدگاه تان را بنویسید