حومهنشینان شهرهای بزرگ، محافظهکارترند
چرا شهرهای کوچک در انتخابات، رای رادیکال میدهند؟
حاشیهنشینی و حومهنشینی اساسا محصول فرآیند تاریخی در زمینه توسعه ناموزون محسوب میشود؛ یعنی وقتی از جامعهشناسی توسعه سخن میگوییم، توسعه به سمتوسوی ایجاد یک وضعیت مطلوب شکل میگیرد. توسعه یک مفهوم هنجاری است و ارزش محسوب میشود، بدون مرز است و بیمحابا سعی میکند پیش برود.
اما همین بدون مرز بودن، هنجاری و مطلوب بودن اگر در یک سیر سرعت معنادار قرار بگیرد و در آن مفاهیم عدالت و آنچه در دیدگاههای لیبرالیستی مطرح است یعنی برابری و برادری مطرح نباشد، تاحدودی موجب ایجاد نوعی شکاف و حفرههای اجتماعی میشود.
درواقع لیبرالیسم در غرب بهویژه در ایالاتمتحده آمریکا مدعی بر چهار شعار آزادی، برابری، برادری و دموکراسی است و این مسائل ناشی از همین شعارهاست. نخست از آزادی سخن گفته شد و درواقع قانون اقتصاد آزاد پیش آمد. این اقتصاد آزاد در دیدگاههای نزدیک لیبرالیستی زمینههایی را به وجود آورد که در فضای رقابتی عرضه و تقاضا عدهای فرادست شدند. لذا نگرانی در اندیشمندان لیبرالی که انقلابهای آزادیخواهانه را برای عدالت شکل داده بودند، ایجاد شد. شعار از برابری بیان شد و بهتبع چون برابری جواب نداد، جهتگیریهای فرهنگی و ارزشی را در حوزه برادری اضافه کردند؛ در نهایت، در حوزه ساختاری و سیاسی دموکراسی، از حکومت اکثریت سخن گفتند. آدامز با هدف آنکه در ایالاتمتحده آمریکا دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت بهوجود نیاید، ماجرای ایالتها و کارتهای الکترال را پیش کشید تا دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت را نیز شاهد نباشیم. اما در عمل ما شاهد هستیم که تاحدودی حومهنشینی در آمریکا شکل میگیرد که این حومهنشینی از منظر تصور عمومی، تصویری از فقر در ذهن ایجاد میکند. در این بین، افزایش فقر در جامعه سرمایهداری حداقل در میان اقلیتی که اکثرشان مهاجران هستند، پدید میآید؛ آن هم در میان مهاجرانی که در کشورهای خودشان در وضعیت نابسامانی به سر میبردند و به آمریکا آمدهاند. درواقع آنها از جامعه خودشان و از فقر مطلقی که بر آنها حاکم است و از وضعیت مطلوب جوامع عقبمانده خودشان به آمریکا میروند و در این کشور نیز در وضعیت حومهنشینی و فقر نسبی قرار میگیرند.
این فقر نسبی و همگانی خود را بهشکل ملموستر در خانوادههای طبقه پایین جامعه بهویژه خانوادههای کارگری نشان میدهد. رکودهای اقتصادی در جامعه سرمایهداری اگرچه گریبانگیر تمام جامعه میشود، خانوادههای کارگری بهواسطه موقعیت طبقاتی و اقتصادی خودشان این فقر را بیشتر لمس میکنند.
البته اینها ظاهر قضایا و تصویر و تصور عمومی است. این در حالی است که بسیاری از اندیشمندان بر این باورند که این نیز یک دروغ بیش نیست؛ زیرا بسیاری از ثروتهای تولیدشده و ثروتهایی که در دورههای رکود اقتصادی بازتولید میشود، دود نمیشوند به هوا بروند، بلکه چه در دوران رکود و چه در بحران در جامعه سرمایهداری اینها فاصله بیشتر و شکاف عمیقتر طبقاتی را موجب میشوند؛ یعنی خانوادههای کارگری بهواسطه جایگاهشان در تولید و اجبارشان به فروش نیروی کار، نیروی کارشان ارزانتر و ثروتمندان و صاحبان سرمایه به واسطه خرید ارزانتر نیروی کار، ثروت بیشتری کسب میکنند و فاصله میان طبقات بالا و طبقات پایین جامعه بسیار زیاد میشود. بالطبع نیز فرادستی و فرودستی، چیرگی و سلطه و فاصله طبقاتی بیشتری به وجود میآید و بحرانهای متفاوت کارگری و حومهنشینی را شکل میدهد. حالا اگر در مواردی، جامعه سرمایهداری بتواند سیستم مدیریتکننده یا بهتر است بگویم رهبریکننده جامعه برای طبقه متوسط ایجاد کند، شرایط خیلی بهتر میشود؛ زیرا اگر طبقه بالای جامعه که درصد بسیار کمی را دارد در برابرش تودههای فقیر هم به همان اندازه کم باشند، یک طبقه متوسط فربه اگر شکل بگیرد، این جامعه باثباتتر خواهد شد؛ زیرا اگر طبقه متوسط کوچک باشد، این تفاوت بین طبقه بالا و پایین بیشتر شده و فقر در آنجا بسیار بسیار کمرشکنتر خواهد شد. آمریکاییها از این جهت سعی دارند این طبقه متوسط را افزایش دهند. از این جهت است که جنگی هم درنمیگیرد، چراکه آن وضعیت وجود دارد و ثروتمندترین خانوارهای آمریکا که یک درصد این جامعه را تشکیل میدهند، حدود 40 درصد از سرمایه خصوصی این کشور را در اختیار دارند. از آن طرف هم متوسط درآمد 5درصد بالای جامعه را که ثروتمندترین هستند، گاه تا 50برابر متوسط درآمد پایین جامعه که 6درصد است دربرمیگیرد؛ لذا این تمایز و تفاوت را سعی میکنند حفظ کنند و درعینحال، این وضعیت طبقاتی تا حدود زیادی در این حوزه با این جهتگیریها خودش را نشان میدهد؛ بنابراین از این جهت است که معتقدم حاشیهنشینی در ایالاتمتحده آمریکا با آنچه در باب حاشیهنشینی در جامعهشناسی مرسوم گفته میشود، تا حدودی متفاوت خواهد بود و حومهنشینی در هنگام انتخابات بسیار مورد توجه قرار میگیرد. استراتژیستهای سیاسی آمریکا، ایالتهایی را که انتخابات در آن است، از منظر حاشیهنشینی درنظر میگیرند. دونالد ترامپ و کمپین انتخاباتیاش در سال 2016 ایالتهایی را که در آن حاشیهنشینها بودند، با اختلاف زیادی برنده شد و سپس در انتخابات 2020 این رویکرد تغییر پیدا کرد. اکنون بسیاری از نگرشها متوجه این نکته شدند که چه تغییر و تحولی به وجود آمده و تحلیلگران شبکههای مختلف و دیدگاههای متفاوت بر این هستند تا این سوال را پاسخ دهند که چرا دیدگاههای آرای رایدهندگان آمریکایی نسبتبه ترامپ در این زمینه تغییر کرده تا رشد پیامدهای امنیتی را برای ترامپ به جا بگذارد و تا حدودی این پرسش الان برای کنسرسیومخوانی مطالعات اجتماعی و سیاسی در اتاقهای فکر آمریکا مطرح میشود که دلایل آن را بررسی کنند. در این زمینه در سال 1930 در آمریکا بعد از بحران اقتصادی آمریکا، کنسرسیوم مطالعات اجتماعی اروپا به بررسی این نکته پرداخت که چرا بهطور مثال 27درصد از جامعه کارگری اروپا در انتخابات به احزاب محافظهکار رای میدهند و 31درصد از محافظهکاران و طبقات مرفه جامعه درست بالعکس به احزاب کارگری رای میدهند. الان هم این سوال برای کنسرسیومهای مطالعات اجتماعی - سیاسی مطرح است که چگونه شده که این تغییر و تحول پیش آمد و در حال بررسی آن و تحقیق و تفحص برای انتخابات بعدی که در سال 2024 انجام خواهد شد، هستند.
حال این پرسش مطرح است که این طبقه حومهنشین در کدام ایالتهای آمریکا بیشتر فعال هستند و آیا طبقه متوسط غیرشهری بیشتر در ایالتهای بزرگ اثرگذار هستند؟ در پاسخ باید گفت که شهرهای کوچک و بزرگ بهعنوان مرکزیت حومهنشینی تاثیر دارند؛ بهطور مثال، حومهنشینهای شهرهای بزرگ اکثرا به طرفی تمایل پیدا میکنند که همان شهرهای بزرگ به آن تمایل دارند؛ در اینباره در شهرهای بزرگ مناطق شمالی یا شمالشرقی آمریکا که به هر تقدیر جهتگیریهای دموکراتیکشان بیشتر است، حومهنشینانشان هم بیشتر به دموکراتها تمایل پیدا میکنند. این امر برحسب مرکزیت انتخابات در هر سال صورت میگیرد؛ مثلا در سال 2020 و انتخابات ریاستجمهوری اخیر آمریکا بین بایدن و ترامپ، این حومهنشینان شهرهای بزرگ از تمایلات مرکزیت شهرهایشان به هرکدام از کاندیداها پیروی کردند ولی شهرهای کوچک بهدلیل اینکه به نوعی احساس حاشیهنشینی نسبتبه شهرهای بزرگ دارند، به احزابی گرایش پیدا میکنند که وضع موجود را زیر سوال میبرند. حال ممکن است در هر انتخاباتی موضعگیری احزاب متفاوت باشد که نمونه آن را در ایران نیز شاهد هستیم. مثلا در ایران سال 1384 کاندیدای وقت که برنده شد و دولت نهم را تشکیل داد، از جناح راست کشور ایران برخاسته و از اصولگرایان بود، ولی شعارهایی که برای نفی وضع موجود و نقد وضع موجود داد خیلی مسائل را زیر سوال برد. درحالیکه احمدینژاد از احزاب اصولگرا یا از طیف اصولگرا و محافظهکار پنداشته میشد، ولی نقدها و شعارهای بسیار تندی را سر داد که در مرزهای چپ افراطی خود را به نمایش گذاشت.
در اینباره شاهد هستیم که احمدینژاد نیز توانست حومهنشینان را جذب و زمینههای این معنا را فراهم کند که بتواند از آنها استفاده کند؛ لذا شهرهای کوچکی که خودشان در برابر شهرهای بزرگ احساس نوعی بیعدالتی میکنند، به طرف شعارهای بسیار تندی تمایل پیدا میکنند که وضع موجود را زیر سوال میبرد و حومهنشینان شهرهای بزرگ که براساس نظریه کارل مارکس به آن «بورژوازی» گفته میشود به نوعی شبیه به مرکزیت شهرهای بزرگ فکر میکنند و برای حفظ وضع موجود نسبت به تغییر وضع موجود تمایل بیشتری پیدا میکنند. اگر برمبنای نوعی معادله ذهنی این مساله را تفسیر کنیم، حومهنشین شهر بزرگ نسبتبه حومهنشین شهر کوچک، از نظر احساس قرابت فرادست محسوب میشود؛ در این صورت، احساس قرابت بیشتری با شهر بزرگ و تمایلات موجود در شهر بزرگ به وجود میآید و از این جهت موجب میشود حومهنشینان هم تابعی از متغیر آن شهر به حساب بیایند و به این ترتیب، میتوانیم بگوییم تا حدودی تحتتاثیر قرار میگیرند. در سال2016 و 2020 یک مقدار تمایلات در آمریکا متفاوت شد و این هم بیش از آنکه تحتتاثیر حومهنشینی و شهرنشینی باشد، تحتتاثیر مرکزیت ترامپ بود؛ یعنی اینکه در انتخابات 2020 یک اتمسفر گفتمانی ایجاد شد که انتخابات را به انتخاباتی دوقطبی با محوریت همراهی با ترامپ و ضدیت با ترامپ تبدیل کرد و بالطبع در ایالات سرنوشتساز هم این معنا خودش را به نمایش گذاشت و تغییر و تحولاتی را به دنبال داشت.
درنهایت، در واکاوی این مساله که آیا ممکن است در ایران هم این طبقه متوسط غیرشهری یا حومهنشین اثرگذار شکل بگیرد، باید گفت در حال حاضر سه طبقه در ایران وجود دارد که دو طبقه از این سه طبقه، هرکدام دو لایه شده و طبقه سوم هم در حال دولایهشدن است. درواقع یک طبقه بالای جامعه در ایران داریم که طبقه اصلی حاکم را از منظر تعریف طبقه در جامعهشناسی مارکسیستی و وبری داراست. اینها حدود 6میلیون جمعیت دارند و یکمیلیون از آنها پیمانکاران اصلی هستند. اینها ثروتهای بسیار بالایی را انباشته کردهاند و بخش مهمی از طبقه حاکم جامعه و مسئول عضو این طبقه محسوب میشوند که سرمایه بالایی را دارند. این طبقه سوم نیز در حال تبدیل شدن به دو لایه است ولی هنوز این اتفاق رخ نداده و فقط نشانگانی از آن وجود دارد؛ به بیان دیگر، هنوز یک طبقه است و یک لایه واحد میشود در آن دید. یک مساله دیگر، طبقه متوسط ایران است که تازه در حال پاگرفتن است. این طبقه متوسط الان دو تا لایه دارد؛ نخست، طبقه متوسط بالای جامعه و دیگر، طبقه متوسط پایین جامعه. طبقه متوسط بالای جامعه بنیاد طبقه متوسط را داراست ولی وضعیت اقتصادی بهتری دارد؛ چراکه شم اقتصادی داشته است، مثلا کارگران یقهسفید، کارمندان یقهسفید و اساتید و فرهنگیان فعالی را در حوزه اقتصاد دربرمیگیرد که در بال طبقه بالا خوابیدهاند، تغییر و تحولات و نوسانات اقتصادی را میفهمند، بازار بورس رفتهاند، بازار مسکن رفتهاند، بازار طلا رفتهاند و بالطبع از مسیر این وضعیت اقتصادی کشور که به نفع طبقه بالاست، استفاده میکنند. همین مساله به حوزه اشتغال سازمانها و نهادها ضربه میزند؛ برای مثال، کارمند بانکی را میبینیم که بهجای آنکه به فکر ارزش پول ملی باشد وارد عرصه تجارت و تغییر و تحول میشود یا یک استاد دانشگاه بهجای اینکه به فکر خواندن کتاب باشد، به فکر جابهجایی سهام و ارزش دلار میشود. اینها تاثیرات خودش را در بلندمدت میگذارد و آن چیزی را به وجود میآورد که من اسم آن را انفجار نادانی گذاشتهام. از نظر جامعهشناسی سیاسی ایران، معتقدم یک طبقه متوسط پایین داریم که اینها اصالتهای طبقاتیشان را حفظ میکنند. اینها همان آدمها هستند، ولی در طبقه بالا نمیخوابند و سعی میکنند تعهد شغلی و جایگاه طبقاتی خودشان را حفظ کنند و یک زندگی آرام، ولی درعینحال بدون دغدغههای مالی فقرمحورانه داشته باشند. در حال حاضر، بیشترین فشار روی این طبقه به وجود میآید و این طبقه، طبقه معترض جامعه را شکل میدهد. از طرف دیگر، طبقه پایین جامعه را میبینیم که اینها زیر خط فقر قرار میگیرند؛ اگرچه طبقه متوسط جامعه هم امروز زیر خط فقر است، ولی هنوز به واسطه منزلت اجتماعیاش در آن جایگاه وبری است و به قولی با سیلی صورت خودش را قرمز نگه میدارد. در این بین، طبقه پایین جامعه اگرچه مانند طبقه متوسط زیر خط فقر هستند، ولی به قعر خط فقر وارد شدهاند و دو دسته تودهها و عوام را در اینجا داریم. تودهها طبقه پایین فعال جامعه هستند و عوام طبقه منفعل و پایین جامعه را شامل میشود؛ این انفعال هم میتواند تحتتاثیر طبقه بالا و مرفه جامعه قرار بگیرد و هم میتواند تحتتاثیر طبقه متوسط پایین قرار بگیرد. این امر میتواند در بزنگاههای تاریخی خود را نشان دهد. یعنی براساس اثرگذاری حومهنشینان اگر قرار باشد شرایط تعیین شود، طبقه فقیر و پایین جامعه که توده و عوام هستند به همراه طبقه متوسط پایین فعال میشوند و زمینههای اعتراضات فرودستان را فراهم میکنند. در این رابطه شاهد بودیم که در سال 96 و 98 بخشی از اعتراضات را همین طبقه در بر گرفته بودند. لذا با توجه به فشارهای اقتصادی و فروپاشی اقتصادی، اگر طبقه متوسط بالا تا طبقه متوسط پایین فروبریزد، جامعه ایران دچار قطبیشدن در طبقههای پایین و طبقه بالای جامعه خواهد شد.
دیدگاه تان را بنویسید