طبقه نوظهور ناراضی
یادداشت رحمان قهرمانپور پژوهشگر مسائل بینالملل در مجله مثلث: لیبرال دموکراسی آمریکایی دچار ضعف و ناکارآمدی است
هرچند به نظر میرسد بخش عمده حامیان ترامپ در سال ۲۰۱۶ و نیز سال ۲۰۲۰ را طبقات متوسط شهری تشکیل میدهند اما در تحلیلی دقیقتر میتوان گفت این طبقه از نظر جغرافیایی فقط ساکن مناطق غیرشهری و روستا نیست. بخش قابلتوجهی از حامیان ترامپ در شهرهای کوچک و حتی شهرهای بزرگی زندگی میکنند که از پیامدهای اقتصادی ناشی از تعطیل شدن کارخانهها، هوشمندسازی صنایع، بهکارگیری هوش مصنوعی و در کل همان پدیده صنعتی شدن متضرر شدهاند؛ به همین دلیل شاید بتوان گفت مفهوم «طبقه نوظهور ناراضی» گویاتر از مفهوم «طبقه متوسط غیرشهری» است. طبقه نوظهور ناراضی شامل طیفی از افراد ناراضی از شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است.
در بعد اقتصادی، این افراد از پیامدهای ناشی از جهانی شدن تجارت، افزایش وابستگی متقابل اقتصادی، رشد چشمگیر اقتصادی چین و تعطیلی کارخانهها ضرر کردهاند. در بعد اجتماعی، احساس میکنند که سبک زندگی آنها نادیده گرفته میشود و ارزشهای نوظهور لیبرال این شیوه زیست را تحقیر میکند و عقبمانده و غیردموکراتیک میداند. بالاخره در بعد سیاسی، این طبقه شامل کسانی است که احساس میکنند هویت اصیل آمریکایی در معرض تهدید جدی است و باید آن را نجات دهند.
انتخابات و امکان تجلی پیدا کردن شکافها در صندوق رای
گاهی شکافها و اختلافاتی در جامعه وجود داشته که امکان بروز و ظهور در رقابتهای انتخاباتی را ندارند. برعکس، زمانی پیش میآید که برخی احزاب یا نامزدهای انتخابات تلاش میکنند این شکافها و اختلافات موجود در بستر جامعه را تقویت کرده و از این طریق هواداران خود را بسیج کرده و پیروز انتخابات شوند؛ لذا نوع کمپینهای انتخاباتی و شخصیت نامزدهای انتخابات در فعال کردن این شکافها نقش مهمی دارد. در جوامع مختلف شکافهای مختلفی وجود دارند اما این شکافها همواره فعال نیستند. یک عامل بیرونی میتواند به این شکافها یا اختلافات یا تفاوت دیدگاهها شکل بحرانی بدهد. برخی منتقدان و نظریهپردازان با انتقاد از حرفهای و تخصصی شدن کمپینهای انتخاباتی در آمریکا و رشد بیرویه حملات تخریبی یا همان کمپین منفی در انتخابات معتقدند این اتفاق تهدیدی جدی برای دموکراسی در آمریکاست. بررسیهای مختلف نشان میدهد در انتخابات آمریکا در ۴۰سال گذشته میزان استفاده از پول و آگهیهای تبلیغاتی تخریبی یا همان کمپین منفی همواره سیر صعودی داشته است؛ معنای ساده این حرف آن است که سهم دموکراسی، گفتوگوی دموکراتیک، بحث و تبادلنظر و عقلانیت سیاسی یا به تعبیری، عقلورزی سیاسی جمعی در انتخابات آمریکا رو به کاهش است. به تبع آن، سهم احساسات و عواطف، کینهتوزیها، ترس و ناامیدی، ایجاد دشمنی و تحریک شکافهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ازسوی بازاریابان سیاسی، مشاوران انتخاباتی و در کل کمپینهای انتخاباتی روبه افزایش است. امروزه نگاه غالب و مسلط به انتخابات بیشتر از آنکه نگاه عقلورزی جمعی سیاسی، لحاظ کردن خیر و مصلحت جمعی باشد، گرفتن رای مردم با هر ابزار ممکن و حتی روشهای غیردموکراتیک است؛ برای مثال، وقتی به انتخابات اخیر ریاستجمهوری در برزیل نگاه کنیم بهوضوح میبینیم ترولها یا همان رباتهای هوشمند در فضای مجازی نقش موثری در پیروزی بولسانورو داشتند. در واقع، خطری که امروزه دموکراسی و به تبع آن، روند انتخابات را در جوامع پیشرفته صنعتی تهدید میکند رشد و گسترش پدیده دستکاری احساسات و عواطف رایدهندگان با ابزارهای جدید است. نظریه عصبشناسی سیاسی با اسکن گرفتن از مغز انسان و سایر روشهای پزشکی اثبات میکند که توانایی ذهنی انسان برای مقاومت در برابر تکرار یک خبر نادرست محدود است؛ پس اگر شما یک ابزار پیشرفته داشته باشید که شایعه یا خبری نادرست را هزاران بار تکرار کرده و پیش چشم شما قرار دهد، در آن صورت بعد از گذشت مدتزمانی مغز شما انکار این شایعه را کنار خواهد گذاشت. معنای ساده این حرف آن است که هرچه کمپینهای انتخاباتی از ابزارهای جدید دستکاری احساسات و عواطف آدمی بیشتر بهره گیرند، به همان میزان میتوانند در شناخت او از یک پدیده یا همان چیزی که نظریههای سیاسی شناخت عقلانی مینامند انحراف ایجاد کنند و به زبان ساده، یک ضدارزش یا بد را به ارزش و خوب تبدیل کنند؛ مثلاً درحالیکه بسیاری از روشنفکران، تحصیلکردهها، دانشمندان و متخصصان ترامپ را فردی متقلب و فاسد میدانستند اما طرفداران او اعتقادی به این شناخت نداشتند. در واقع آن چیزی که تعجب معتقدان سرسخت به علم را برانگیخت این بود که چرا بخش زیادی از مردم اینچنین غیرعلمی و به تعبیری غیرعقلانی رفتار میکنند. حمایت برخی مجلات معتبر بیطرف علمی از بایدن در برابر ترامپ نشانه روشنی از این نگرانی است.
به این ترتیب، میتوان گفت که در انتخابات آمریکا دو اتفاق همزمان رخ داد؛ نخست، ترامپ و مشاوران و تیم او همه تلاش خود را به کار گرفتند تا شکافهای از قبل موجود در جامعه آمریکا را فعال کنند. دوم، ابزارهای پیشرفته فنی جدید و پول و امکانات به آنها امکان داد با تحریک احساسات و عواطف بخشی از جامعه شناخت آنها را دستکاری کنند؛ البته بهصورت طبیعی کمپین آقای بایدن هم همه تلاش خود را به کار گرفت تا چهرهای اهریمنی از ترامپ ترسیم کند. معنای این حرف آن است که اگر در انتخابات آینده نامزدی وجود نداشته باشد که پیروزی خود در انتخابات را در گرو فعال کردن شکافهای اجتماعی و سیاسی ببیند، ای بسا شاهد کم شدن این شکافها در آینده باشیم. اما آن چیزی که مایه نگرانی است این است که متخصصان ارتباطات، عملیات روانی و بازاریابی سیاسی به شما میگویند کوتاهترین و سادهترین راه برای پیروزی در انتخابات این است که این شکافها را فعال کنید. بسیاری از این افراد گفتوگو کردن با رایدهندگان، بحث و تبادلنظر جمعی، نقد و استدلال علمی را پدیدهای زمانبر میدانند و لذا به نامزدها و احزاب توصیه میکنند که از خیر استفاده از این روشها بگذرند. بیدلیل نیست که امروزه حرف از عقلانی کردن انتخابات زده میشود. دموکراسی به انتخاباتی نیاز دارد که بیشتر از احساسات و عواطف، تابع عقلانیت باشد.
دموکراسی؛ ارزش یا ابزار
واقعیت این است که عملکرد ضعیف لیبرالدموکراسی در آمریکا و در بسیاری از کشورهای دموکراتیک باعث ظهور مجموعهای از افراد و گروههای اجتماعی ناراضی شده است و بهصورت طبیعی این افراد لیبرالدموکراسی را یکی از اصلیترین دلایل بروز وضع موجود میداند. هشدار فرانسیس فوکویاما درباره زوال سیاسی در لیبرالدموکراسیها چند سال قبل از ظهور پدیده ترامپ بود.
رابرت تلیس، فیلسوف سیاسی آمریکایی حتی پیش از فوکویاما در کتاب «دموکراسی و تزاحم اخلاقی» هشدار داده بود که بسیاری از سفیدپوستان در آمریکا احساس میکنند که کارکرد لیبرالدموکراسی آمریکایی بیشتر از آنکه به نفع آنها باشد به ضرر آنهاست و حتی ارزشهای بنیادین مذهبی و اخلاقی آنها را بهصورت جدی تهدید میکند؛ برای مثال، او به تدریس نظریه تکامل داروین یا ازدواج همجنسبازان در جامعه آمریکا اشاره میکند که مورد حمایت طرفداران لیبرالدموکراسی است اما بهوضوح تهدیدی برای ارزشهای اخلاقی موردتاکید مسیحیت است؛ به این ترتیب، در اینجا بین ارزشهای اخلاقی و هویتی و ارزشهای دموکراتیک تعارض و تزاحم پیش میآید؛ به عبارت دیگر، سوال این است که آیا ضرورتی دارد که یک نظام لیبرالدموکراسی از پدیدههای غیراخلاقی مثل ازدواج همجنسگرایان حمایت بکند یا نه؟
در پاسخ به این سوال، لیبرالهای محافظهکاری نظیر فوکویاما میگویند که لیبرالدموکراسی آمریکایی باید در برخورد با پدیدههای اجتماعی محافظهکارانه رفتار کند و از برخی مرزهای اخلاقی و حتی اصول نظم سیاسی عدول نکند؛ مثلا او در کتاب «هویت» تاکید میکند که سیاست چندفرهنگی موردتاکید برخی لیبرالها تهدیدی جدی برای نظم سیاسی موجود در جوامع دموکراتیک است. او خواهان اجباری شدن یادگیری زبان انگلیسی برای مهاجران است تا روند ادغام آنها در جوامع میزبان تسریع شود. از طرف دیگر، به نظر میرسد لیبرالدموکراسی در سه دهه گذشته و همزمان با پدیده جهانی شدن اقتصاد و تجارت، از عمل به وعده خود درباره گسترش برابری سیاسی و اجتماعی ناشی از برابری حقوقی ناتوان بوده است. لیبرالدموکراسی میگوید همه شهروندان در قانون برابر هستند و باید از فرصتهای برابر سیاسی اجتماعی و اقتصادی برخوردار باشند اما در عمل مداخله مثبتی برای تحقق این برابری انجام نمیدهد. روی کاغذ یک شهری و روستایی، بیسواد و تحصیلکرده، سیاهپوست و سفیدپوست، زن و مرد حقوق برابر دارند اما در عمل شاهد تشدید شکاف درآمدی بین شهری و روستایی، باسواد و کمسواد، سیاهپوست و سفیدپوست و زن و مرد هستیم؛ لذا دموکراسی در عمل ناتوان از ایجاد برابری اجتماعی و اقتصادی بوده است. طرفداران رویکردهای چندفرهنگی و جماعتگرایان میگویند اکثریت سفیدپوست انگلیسیزبانی که در آمریکا در موقعیتهای بهتر اجتماعی بودهاند توانستهاند از فرصتهای اقتصادی بهره بیشتری ببرند؛ لذا آنها از تامین حقوق اقلیتها در لیبرالدموکراسی دفاع میکنند. در مقابل ناسیونالیستهای سفیدپوست و طرفداران ترامپ معتقدند تاکید بیش از حد بر تامین حقوق اقلیتها و سیاهان باعث شده است که درعمل در جامعه آمریکا سفیدپوستان به یک اقلیت تبدیل شوند و حتی ارزشهای آنها موردحمله جناحهای لیبرال افراطی و چپگرا قرار بگیرد. بیدلیل نبود که ترامپ در کارزار انتخاباتی خود مردم را از سلطه کمونیستها بر آمریکا میترساند.
منظور وی از کمونیستها در واقع همان جناح مترقی و چپگرای حزب دموکرات و افرادی مثل برنی سندرز است که از حقوق اقلیتها، سیاهان و لزوم حمایت از فقرا و بیکاران از طریق نظام بیمه همگانی سخن میگویند. اما جدای از این دعوای انتخاباتی واقعیت امر این است که در سه دهه گذشته لیبرالدموکراسی آمریکایی دچار یک ضعف و ناکارآمدی آشکار شده است و در نتیجه، بسیاری از شهروندان برتری اخلاقی و ذاتی دموکراسی بر سایر نظامهای سیاسی را زیر سوال بردهاند. آنها میگویند اگر دموکراسی باعث افزایش واردات کالاهای چینی و بیکاری کارگران آمریکایی شود ما با آن مخالفیم، میگویند اگر دموکراسی تاکید بر ارزشهای اخلاقی مسیحیت را ضددموکراسی بداند و در مقابل، حقوق برابری برای مسیحیان و مسلمانان قائل باشد ما با آن مخالفیم، اگر دموکراسی درعمل باعث زیر سوال بردن برتری سفیدپوستان بر اقلیتها شود با آن مخالفیم. در آمریکا حل این معضل و مشکل آنگونه که در ابتدا به نظر میرسد آسان و ساده نیست. آنچه ترامپ در سال ۲۰۱۶ میوه آن را چید محصول کاشتن درختی بود که بعد از از پایان جنگ سرد در آمریکا جوانه زده بود. هانتینگتون در کتاب «ما کیستیم» که در سال ۱۹۹۹ در آمریکا چاپ شد، بهصراحت از خطر فروپاشی هویت آمریکایی سخن گفت. وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر رشد این تفکر در داخل آمریکا را کند کرد، ظهور اوباما در سال ۲۰۰۸ و پیروزی او با شعار تغییر در جامعه آمریکا باعث شد که این جریان نومحافظهکار یا همان ناسیونالیستهای سفیدپوست بیشتر از هر زمانی احساس خطر کنند و طیفهای ناراضی از وضع موجود را تحریک کنند. در همان سال ۲۰۰۸، خانم سارا پیلین که نامزد معاونت اول ریاستجمهوری مککین بود، همین تفکر امروزی ترامپ را نمایندگی میکرد اما عوامل متعددی باعث شدند این جریان نتواند در انتخابات پیروز شود.
برخیها آنچه را ما در اینجا با نام طبقه نوظهور ناراضی توصیف کردیم به یک فرآیند کلی به نام سرخوردگی از سیاست و سیاستمداران نسبت میدهند. بخش قابلتوجهی از مردم در کشورهای مختلف و از جمله خاورمیانه نسبتبه سیاستمداران بدبین هستند و آنها را افراد فاسدی میدانند که صرفا در پی تامین اهداف شخصی خود هستند و مردم و انتخابات را ابزار این کار قرار دادهاند؛ به زبان ساده، آنها احساس میکنند بهجای آنکه سیاست و سیاستمداران و نهادهای سیاسی در خدمت مردم و رفاه و آسایش آنها باشند مردم به ابزار رقابتهای سیاسی احزاب و سیاستمداران تبدیل شدهاند. نرخ پایین مشارکت در انتخابات در بسیاری از کشورها اعم از دموکراتیک یا غیردموکراتیک نشان میدهد سرخوردگی از سیاست یک پدیده فراگیر جهانشمول است که البته در نظامهای دموکراتیک جلوه بیرونی و ظاهری بیشتری دارد و رسانههای جمعی بهعنوان رکن چهارم دموکراسی درباره آن سخن میگویند اما در جوامع غیردموکراتیک این سرخوردگی از سیاست امکان بروز و ظهور در عرصه رسمی و حتی رسانههای جمعی را ندارد و لذا خود را به شکل اعتراضات نشان میدهد که گاه شکل انفجاری به خود میگیرند. اعتراضات عربی در سال ۲۰۱۱ و نیز اعتراضات اقتصادی و صنفی در سال ۲۰۱۹ در خاورمیانه نشانهای از همین پدیده یعنی سرخوردگی از سیاست و سیاستمداران است. بهطور مشخص میتوان گفت بسیاری از جوانان، حاشیهنشینان شهری و افراد دارای تحصیلات کمتر احساس میکنند که سیاست و در واقع حکومت آنها را فراموش کرده است و زندگی آنها ارزشی برای سیاستمداران ندارد. در جایی مثل کشور عراق یا لیبی دولت از تامین حداقل امکانات ضروری برای زندگی مردم نظیر آب و برق و بهداشت عمومی ناتوان است. این بخش از مردم احساس میکنند وجود دولت و تحمل مصائب ناشی از آن نظیر محدود کردن آزادیها و غیره بیشتر از آنکه سودی برای آنها داشته باشد به زیان آنها بوده است؛ به زبان فلسفه سیاسی میتوان گفت که مردم بهخاطر دولت یا همان لویاتان موردتاکید هابز، از برخی حقوق خود صرفنظر میکنند، به این امید که دولت برای آنها امنیت، ثبات و رفاه به همراه بیاورد. اصل بنیادین نظریه قرارداد اجتماعی هم همین است. مردم به دولت این حق را میدهند که برای ایجاد نظم از ابزار و خشونت استفاده کند اما در ازای آن از دولت انتظار دارند که نیازهای اساسی آنها را تامین کند. زمانی که دولتها از انجام این کار ناتوان میشوند بسیاری از مردم همانگونه که هابز و دیگر فلاسفه سیاسی میگویند به خودشان این حق را میدهند که علیه دولت شورش کنند؛ شورشی که در نظامهای دموکراتیک به شکل مشارکت سیاسی در انتخابات خود را نشان میدهد و در نظامهای غیردموکراتیک به شورشهای اجتماعی خشن منجر میشود.
کلام آخر
نارضایتی از سیاست و سیاستمداران پدیدهای فراگیرتر از نارضایتی از لیبرالدموکراسی در جوامع غربی است. اما فراموش نکنیم که دوران مدرن در تاریخ بشریت یک استثناست؛ به عبارت سادهتر، تاریخ بشریت بیشتر از آنکه تاریخ تفاهم صلح و همزیستی و برابری مردم باشد، تاریخ جنگ، شورش، منازعه و برتریطلبی بوده است. اکنون یک سوال بسیار مهم این است که آیا جامعه بشری دوباره در آستانه ورود به دوران تاریک جنگ و منازعه، خشونت و برتریطلبی قرار گرفته است یا نه؟ واکنش بسیاری از دولتهای جهان به بحران عالمگیر ویروس کرونا و عدم همکاری آنها با یکدیگر برای مدیریت این بحران نشان داد که نگرانی برخیها در این مورد بیدلیل نیست؛ البته عدهای با یک نگاه آخرالزمانی یا فراتاریخی میگویند که ورود به این دوران جنگ و منازعه ناگزیر است و نمیتوان از آن جلوگیری کرد.
فارغ از این بحثها و اختلافنظرها باید این واقعیت را پذیرفت که نارضایتی از وضع موجود که ریشه در مسائل مختلف و در راس آنها ناکارآمدی نظامهای سیاسی در دنیا دارد پدیدهای روبه رشد است و در جوامع مختلف خود را به شکلهای متفاوت نشان میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید