پرولتاریای حیله گر
فیلم «انگل» روایت مسخ شدن و فریبکار شدن فرودستان است
سعید آجورلو: فیلم « انگل» درباره جدیدترین شیوه مواجهه «پرولتاریا» با « بورژوازی» است. اگر مارکس زنده بود حتما از شیوه ای که کارگر را از یک «مبارز» تبدیل به یک «حیله گر» و «فریبکار» و از یک «انقلابی» تبدیل به یک «سازشکار» می کند و پرولتاریا را قاتل پرولتاریا، دق می کرد. مارکس گمان می کرد ، خودآگاهی طبقاتی منجر به انقلاب پرولتاریایی می شود و از پی دیکتاتوری پرولتاریا، کمون ثانویه و جامعه بی طبقه شکل می گیرد نه آنکه آرمان سوسیالیستی جای خود را به سازش و تسلیم و حقه دهند و «خودآگاهی» به «رفاه طلبی» تبدیل شود.
سرمایه داری اما از مارکس علیه مارکس استفاده کرد و به پرولتاریا باج داد. شکل گرفتن « طبقه متوسط» به تعبیر «فرانکفورتی ها» راه فرار سرمایه داری از انقلاب کمونیستی است. این حیله لیبرالیسم اما در فیلم انگل به صورت وارونه علیه سرمایه داری استفاده می شود. اگر در جوکر ، سرمایه داری « تروریست» می سازد ، در «پارازیت»، پرولتاریا ، منافقانه به جنگ بورژوازی می رود. مثل انگل به خانواده سرمایه دار می چسبد تا از آن برای خود نرده بان بسازد. این تفاوت بزرگ انگل با «جوکر» است. جوکر با اسلحه به جنگ سرمایه داری می رود، «انگل» با حیله و ترفند.
نکته اما اینجاست که درون پرولتاریا جنگی داخلی در جریان است؛ جنگ میان پرولتاریای قناعت پیشه و پرولتاریای فریبکار. مستخدم سابق از دنیا چیز زیادی نمی خواهد؛ حقوق کارگری برای خودش و زیر زمینی برای همسرش. این یک پرولتاریای مسخ شده و سازشکار است که دست از مبارزه کشیده و به بخشی از سرمایه داری تبدیل شده. در این نگاه، رعیت به ارباب نیاز دارد و ارباب به رعیت. این خانواده از رعیت بودن خود راضی است.
خانواده فریبکار اما نماد فرودستان منفعت گرا و فردگرایی هستند که ذهن طبقه متوسطی دارند و رویای زندگی خوب. پرولتاریای فیلم انگل به دنبال مالکیت است. نه سودای انقلاب کارگری در سر دارد نه به زیرزمین قانع است. آنها با سودای ارباب شدن، به خدمت ارباب درآمدند؛ دقیقا نقطه مقابل خانواده سازشکار.
«پارازیت» داستان تبدیل شدن صداقت «مبارزه» به نفاق و حیله و سازش و مدارا است. گرچه در نهایت یک اتفاق منجر به ایستادن پرولتاریا علیه پرولتاریا می شود و هر دو خانواده را ویران می کند و فقرا تبدیل به قاتل می شوند اما نکته اینجاست که در جهان بینی فیلم، دشنه ای هم بر پیکر بورژوازی وارد می شود و جان سالم از این معرکه به در نمی برد.
در انگل، پرولتاریا تغییر شکل داده. از مبارزه دست کشیده، زندگی بورژوایی را ستایش می کند. مالکیت را مقدس می داند و خود به پرستنده « کالایی» وادار می شود که روزگاری قرار بود « بت وارگی» اش را بشکند. پرولتاریایی که به « حلبی آباد» و « حاشیه» و «زیرزمین» تبعید شده و برای ورود به دنیایی که از آن عقب مانده ، می خواهد دو قدم جلوتر حرکت کند. پرولتاریا خلق بورژوایی پیدا کرده.
این فیلم داستان پیچیده شدن فرودستان است . داستان تغییر جهان بینی فقرا. گویا به اندازه پیچیده تر شدن بورژوازی ، پرولتاریا هم پیچیده شده؛ چه از نوع سازشکار چه حیله گر.
بورژوازی اما در انگل، ساده و خوش دل و بی استعداد روایت شده. گرچه خوی مالکانه و اربابانه دارد و « بوی» پرولتاریا را تشخیص می دهد اما به اندازه کافی باهوش و بی رحم نیست.
انگل گرچه مانند « بانو» مهرجویی ، سراسر ضد فقرا نیست و مانند « جوکر» مستقیم سراغ ترور و مبارزه نمی رود اما در مقام روایت،حیله فرودستان را نکوهش می کند و از بورژوازی تصویری رحم انگیز می سازد. در نهایت اما هر دو شیوه سازش کاری و حیله گری را مداوم نمی داند و پرولتاریا را به بازگشت به جامعه و مسیر متداول برای رسیدن به آرزوها توصیه می کند.
انگار پرولتاریا برای رسیدن به مالکیت راهی جز تن دادن به قواعد بورژوازی ندارد؛ پرولتاریای حیله گر تبدیل به پرولتاریای قاتل می شود اما در نهایت به قواعد جامعه سرمایه داری تن می دهد.
در « پارازیت» برای خلاص شدن از «زیرزمین» فرد باید از مسیر جامعه بورژوایی عبور کند بر خلاف تصور چپ ها که زیرزمین را روی دیگر آن خانه مجلل می دانند. به تعبیری تا زمانی که فرودستان به جای رفتارهای نرمال و همخوان با قواعد سرمایه داری، راه جدال طبقاتی را بپیمایند، آن زیرزمین وجود دارد. نگاهی خوش بینانه به جامعه لیبرالی و ساختارهای سرمایه داری که خود توجیه کننده نابرابری ها است. بدون پاسخ به این سوال که نقش جامعه مصرفی و اقتصاد سرمایه داری در ساخته شدن آن زیرزمین کجاست؟
«مارکسیسم» در انگل گرچه حیله می کند و می کشد اما در نهایت می میرد. گرچه مارکسیسم سازشکار و حیله گر قبل از کشته شدن مرده است.
انگل فیلمی علیه « جنگ طبقاتی» است. فیلمی در نکوهش « جامعه شناسی تضاد» و توصیه به «جامعه شناسی وفاق».
دیدگاه تان را بنویسید