غیر منتظره / نگاهی به دارکوب؛ آخرین اثر سینمایی بهروز شعیبی
دارکوب؛ عنوان آخرین اثر به کارگردانی بهروز شعیبی که این روزها به میانه راه اکران خود رسیده است.
بهروز شعیبی، نویسنده و کارگردان سینما و تلویزیون، متولد سال ۱۳۵۸، در شهر مشهد است. او در فیلمهای مختلف، نقشهای مختلفی را از جمله کارگردان، بازیگر، دستیار کارگردان و برنامهریز به عهده داشته است. شعیبی پیش از کارگردانی دارکوب و شرکت در جشنواره سیوششم فیلم فجر، برای کارگردانی فیلم دهلیز برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم سیویکمین جشنواره فیلم فجر در بخش نگاه نو یا مسابقه فیلمهای اول شده بود. همین جایزه بود که منجر به بهتر دیدهشدن شعیبی در فضای سینما، پس از فیلم «طلا و مس شد.» او علاوه بر فعالیت در سینما و تلویزیون، در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۲ و همچنین سال ۱۳۹۶، کارگردانی فیلمهای تبلیغاتی محمدباقر قالیباف را نیز به عهده داشته است.
سیانور، آخرین روز سال و دهلیز آثار مهم و دیدهشده شعیبی در سینما هستند که در این نوشتار در کنار نقد و بررسی دارکوب، به این آثار نیز اشاره و مروری خواهیم داشت.
سکّوی پرتاب
نام بهروز شعیبی شاید بیش از هر فیلم و سریال و مستندی که او کارگردانی، نویسندگی یا بازی کرده، با فیلم طلا و مس شناخته میشود. طلا و مس؛ عنوان فیلمی است از همایون اسعدیان که در بیستوهشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمد و پس از آن بارها و بارها در تلویزیون نیز پخش شده است. طلا و مس همچنین در جشنوارههای خارجی نیز بهخوبی دیده شد و توانست جوایز زیادی را از آن خود کند. داستان این فیلم سینمایی، داستان طلبهای به نام سیدرضا است که بهتازگی با خانوادهاش به تهران آمده تا در کلاسهای استاد اخلاقی که وصف او را بسیار شنیده، شرکت کند. او در ابتدای این عزیمت است که متوجه بیماری اسکلروز چندگانه همسرش زهرا میشود و بهناچار برای تهیه هزینه درمان او تغییراتی در شیوه زندگیاش میدهد. شعیبی در این فیلم سینمایی، نقش سیدرضا، طلبه جوان را بازی میکند که سیمای بازیگری او را بهخوبی در میان مخاطبان ارتقا میدهد. این اثر شاید یکی از مهمترین آثار در کارنامه سینمایی اوست که هرچند در نقش بازیگر در قامت آن ظاهر شده، اما رویه فعالیتش در سالهای پس از این را نیز بهروشنی تحت تاثیر قرار داده است.
شعیبی پس از آن و در جشنواره سیویکم فیلم فجر، نخستین فیلم سینمایی خود را کارگردانی کرد و برای نخستین بار در کسوت یک کارگردان روی پرده سینماها رفت. دهلیز برای11رشته در جشنواره کاندیدای دریافت سیمرغ شد و تنها در دو رشته توانست جایزه را از آن خود کند. اما همین مساله منجر به بیشتر دیدهشدن دهلیز از سوی منتقدان و اهالی سینما شد. فیلم اول شعیبی روایتگر داستانی اجتماعی است که کارگردان از منظر خاص خود به آن نگریسته است. شیوا (هانیه توسلی) پس از به زندانافتادن شوهرش (رضا عطاران)، از پسرشان بهسختی مراقبت میکند. امیرعلی که حالا کلاس اول دبستان است با تصمیم مادرش و مددکار اجتماعی، باخبر میشود پدرش در زندان محبوس است. وی احساس پدرانه او را در مییابد. پدر امیرعلی معلمی است که در یک درگیری خیابانی فردی را به قتل رسانده و در آستانه قصاص نفس قرار گرفته است. از مرگ میهراسد و دوست دارد برای فرزندش پدری کند. اما اولیای دم، به خصوص خواهر دوقلوی مقتول هنوز قاتل را نبخشیدهاند. خط تعلیق اصلی این داستان، مساله قصاص است که شعیبی از منظری دیگر به آن نگریسته و اتفاقا در همراهکردن مخاطب با این زاویه جدید موفق نیز بوده است. زاویهای که عمدتا از سوی کارگردانانی همچون اصغر فرهادی، نیکی کریمی، پوران درخشنده و دیگران اتخاذ شده و اتفاقا توانسته خود را اینطور نمایش دهد که جریان قاطبه مخاطبان نیز با اینان همراه است. اما شعیبی توانست این جریان هژمون را تا حدود زیادی با دهلیز پس نشانده و حرفهای دیگری را نیز روی پرده سینما به مخاطبانش بزند.
دهلیز از حیث فیلمنامه، یک تفاوت اساسی با همتایان خود داشته که منجر به دیدهشدن آن شده است. دهلیز فیلمنامهای درست و پله پله دارد. از این جهت که در این داستان ما با بسیاری از کلیشههای رایج در سینمای ایران روبهرو نیستیم. زنان با ذهنیت دیگری تصویر شدهاند و مهمترین تصویر این فیلم از زن، یعنی شیوا، مظهر زنی مقتدر و سرسخت است؛ زنی که مدت زیادی است یکتنه در حال ادارهکردن زندگی و همچنین تلاش برای آزادی همسرش است. این همان تصویر درست و هوشمندانهای است که مخاطب را بهدرستی و آرامی همراه خود میکند. ناقدان بر آنند که تصویر شعیبی از شخصیت شیوا برای تماشاگر درگیرکننده است؛ تماشاگری که همواره با عادت تماشای زنان ساده و عشوهگر در سینمای ما روبهرو بوده، این بار نوع دیگری از زن را میبیند که هاله مهمی از جدیت را همراه خود دارد.
همچنین آنچه با عنوان شخصیتپردازی میشناسیم، در دهلیز رنگ و روی با لعاب و پررنگی دارد. رابطه عطاران و پسرش، رفتهرفته شکل میگیرد. شعیبی خوشبختانه در دهلیز گرفتار شخصیتپردازی ناقص نشده و فیلم از این رهگذر متحمل آسیب جدی نشده است. او شخصیتهای داستانش را بیجهت دچار بیثباتی نکرده و از این منظر، تماشاگر بهراحتی این فرصت را دارد که شخصیتهای داستان را درک کرده و همراه آنان شود. این شاید یکی از مهمترین دلایل همراهی مخاطبان با شعیبی در نخستین اثر سینماییاش باشد.
روند این اتفاقات خوب تا سکانسهای نزدیک به آخر فیلم ادامه دارد؛ روندی که شاید در دارکوب زودتر از این به پایان رسیده است. دهلیز در یکسوم پایانی دچار نوعی ازهمگسیختگی فیلمنامه میشود که در تضاد با نیمه ابتدایی فیلم است. فیلم در یکسوم پایانی به شکل تندی همه اتفاقات خوشایند را به فیلم وارد میکند و مهربانی افراطی، به ملکه ذهن فیلمساز تبدیل میشود. مخاطب از کارگردان انتظاری غیر از تماشای یک پایان خوش را ندارد اما اینکه تا این حد مضمون مهربانی به صورت افراطی در فیلم به کار گرفته شود، برای تماشاگر شوکهکننده است. در واقع بخش عمده از سعی و تلاش شعیبی برای همراهی مخاطبش در بخشهای ابتدایی و میانی فیلم، بهیکباره رنگوروی دیگری میگیرد. شاید مونولوگی که در دقایق پایانی میشنویم، تیر خلاصی بر پیکر دهلیز باشد؛ مونولوگی خلاف انتظار که به صورتی عجیبوغریب و کاملا بیارتباط به فیلمنامه شنیده و دیده میشود. در نهایت نیز با اشک مادر مقتول شاهد ختم داستان هستیم و در واقع فیلمساز با این سکانس قصد میکند تا داستانش را بهخوبی و خوشی به اتمام برساند. گویی پایان خوش حلقه مفقوده و الزامی داستانهایی است که به این شکل در فضای سینما طرح و بازی میشوند.
دومین قدم
پس از اکران عمومی دهلیز، شعیبی فیلم دوم خود را در دست تهیه و تولید گرفت. سیانور؛ عنوان دومین ساخته سینمایی بلند اوست که در سال 1394 به نمایش درآمده است. سیانور فیلمی به کارگردانی بهروز شعیبی، نویسندگی مسعود احمدیان و تهیهکنندگی سیدمحمود رضوی است که برای نمایش در بخش سودای سیمرغ سیوچهارمین دوره جشنواره فیلم فجر پذیرفته شد. سیانور در بخشهای بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین فیلمبرداری و بهترین طراحی صحنه و لباس جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نامزد دریافت جایزه شد. همچنین این فیلم جایزه بهترین فیلم جشنواره جایزه ققنوس را دریافت کرد. سیانور در مهرماه سال 1395 در سینماهای کشور اکران شد و توانست سهم دومیلیاردونیمی از گیشه را نیز به خود اختصاص دهد.
اما داستان فیلم به گونهای بود که منجر به حاشیهسازیهای تاریخی و سیاسی زیادی برای سیانور شد. داستان اصلی فیلمنامه برگرفته از وقایع درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در برهه پیش از انقلاب اسلامی در ایران است. این فیلم بازگوکننده اختلافات میان دو دسته از افراد در سازمان مجاهدین خلق و درگیری میان چهرههای کلیدی آن مانند تقی شهرام، مرتضی صمدیهلباف و مجید شریفواقفی در متن یک داستان عاشقانه نافرجام است. داستان اصلی سیانور در دهه ۱۳۵۰ میگذرد و محور اصلی آن زندگی عاشقانه یک زوج است که در آن دوره زمانی به تصویر کشیده میشود.
تولید و اکران عمومی سیانور منجر به این شد که چهرههای تاریخی و سیاسی زیادی از خارج کشور در اینباره دست به موضعگیری بزنند و مطالبی را درباره آنچه در فیلم به نمایش درآمده منتشر کنند. یکی از مهمترین این مطالب و نقدها، نقد مهرک کمالی؛ استاد دانشگاه ایالتی اوهایو بود که در پایگاه خبری بیبیسیفارسی منتشر شد. او در این مطلب به نکات تاریخی درباره سازمان مجاهدین اشاره میکند و برخی از صحنههای ترسیمشده در فیلم را مورد سوال قرار میدهد. مثلا کمالی در اینباره چنین میگوید: «سیمین را فقط در یک صحنه میبینیم: صحنهای که همه شخصیتهای فیلم به جز شریف واقفی و صمدیهلباف در خانهای مشغول جمعوجورکردن هستند. تقی شهرام در همان حینی که دارد فرمان قتل شریف واقفی را میدهد با لحنی زننده از آبستنی سیمین که مانع انجام وظایف سازمانیاش میشود حرفمیزند: «کودکستان وا کردیم. اون از شوهر خانوم (اشاره به لیلا) اینم از وضعیت جنابعالی.» وقتی سیمین میگوید: «من که حرفی ندارم. اگه بگی میتونم تو تیم باشم.» شهرام پاسخ میدهد: «شما به فکر سیسمونیت باش. هنگامه هست.» (دقیقه - ۵۹ ۵۸:۵۰ فیلم). این صحنه به احتمال زیاد از بخشی از گزارش بهرام آرام گرفته شده که به آبستنی سیمین صالحی، همسرش، اشاره میکند. بر خلاف روایت فیلم، آبستنی سیمین با همدلی مجاهدین همخانهاش روبهروست. چیزی که دستوپای آنها را میبندد، دگمهای تشکیلاتی و مبارزاتی است و نه کمبود احساسات انسانی. بهرام آرام در متنی که پیش از این به آن اشاره کردم، در مورد برخورد با سیمین شدیدا از خود انتقاد میکند: «در مورد رفیق سیمین نیز برای این که نشان دهم که با او در گروه، بهویژه از طرف من برخورد عاطفی صورت نمیگیرد، عملا گاه بیش از حد معمول از او کار میکشیدم. بدون اینکه سایر رفقای تیمی در این زمینه به من انتقاد فعالی کنند و این انتخاب در واقع نهایت و اوج این چپروی بود.»
به هر روی، سیانور یکی از مهمترین آثار سیاسی-تاریخی سینمای ایران بوده که در زمان خود نیز به قدر کافی دیده شده است. سابقه کارگردانی اثری چنین حساسیتبرانگیزی در کنار تجربه موفقی مثل دهلیز، شعیبی را به این سمتوسو برد که امروز در قامت سینمای اجتماعی ایران دیده شود. دارکوب یک فیلم واقع اجتماعی با سوژهای جذاب و البته ملموس است که همه مخاطبان حداقل یکبار از کنار آن رد شدهاند.
بر دارِ دارکوب!
داستان از این قرار است که دارکوب ماجرای زنی معتاد است که فرزند و شوهر خود را رها کرده و به سوی مصرف رفته است. او بیخبر از داشتن یک دختر، سالیانی است که در پارکها و میان کارتنخوابها آواره است. هراز چند گاهی برای اخاذی به سراغ شوهر سابقش میآید و از قضا همسرش که ازدواج کرده نیز از ترس آبرو، پولی را به او پرداخت میکند. اما او به یکباره متوجه میشود که فرزندش زنده است. تصمیم میگیرد که به هر نحوی دخترش را ببیند و برای او مادری کند. در این راه با مصائب زیادی مواجه میشود و داستان در دل این حوادث رخ میدهد.
دارکوب با بازی شگفتانگیز سارا بهرامی و البته گریم متفاوت او آغاز میشود. تا جاییکه مخاطب از رهگذر این دگرگونی زیاد، ناخودآگاه همراه فیلم میشود و پابهپای داستان جلو میآید. این تفاوت در فرم تا میانه فیلم مخاطب را میکشاند اما از وسط راه است که ضعفهای فیلم رو مینماید. مشکل اصلی سومین ساخته شعیبی در فیلمنامه جلوهگر است و مخاطب بهروشنی این مساله را متوجه است. دارکوب در جایی که میبایست موقعیت و شخصیتها را بسازد، از تقابلشان بهره ببرد و چالشهای اصلی داستان را به وجود آورد، استفاده نکرده و اتفاقا نخهایی به مخاطب نشان میدهد که ابهام را برای او بیشتر میکند. شخصیتهای دارکوب یک تیپ مشخص با رفتارهای معمول را شامل میشوند. اما فیلمساز هرگز دنیای ذهنیشان را عیان نمیکند تا تماشاگر با تمام وجود با آنها همراه شود. دارکوب چنان در نمایش هنر بازیگری سارا بهرامی غرق شده که از دیگر شخصیت هایش غافل مانده است. تماشاگر با تماشای وضعیت آنها به جای آنکه تصمیم بگیرد با آنها همراه شود، در کنارشان به معضلات گوناگون جامعه مینگرد که برگرفته از واقعیتهای جامعه است. اما این روند نمیتواند تحسین تماشاگر را به همراه داشته باشد چراکه مخاطب در اینجا در حال تماشای یک اثر سینمایی و در واقع یک اثر قصهگوست و انتظار دارد بخشی از ذهن آدمهای داستان باشد اما این اتفاق هرگز رخ نمیدهد. او با چراهای زیادی روبهرو شده که هرچه روند داستان پیش میرود، پاسخی برای آنها یافت نمیشود و همین بیپاسخماندن سوالها، منجر به نگاه متوسط مخاطب به دارکوب میشود.
در واقع آنچه به عنوان شخصیتپردازی در دهلیز، مورد تحسین همگان واقع شده بود، در دارکوب تا حدود زیای کمرنگ شده و اتفاقا از همین رهگذر است که فیلم آسیب زیادی را متحمل میشود. داستان به پختگی کاملی نرسیده و نتوانسته شخصیتهای سینمایی کاملی خلق کند. انگار بازتاب آنچه درباره اعتیاد زنان در اجتماع رخ میدهد، اولویت نخست شعیبی شده و او در راه کارگردانی و نویسندگی دارکوب چنان محو این ایده اجتماعی شده که شخصیتپردازی داستانش را از یاد برده است!
دیدگاه تان را بنویسید