تحلیل عباس عبدی از انتخابات ریاست جمهوری یک ماه آینده
عباس عبدی تاکید کرد: با سقوط بالگرد آقای رییسی و آغاز فرآیند ۵۰ روزه برای برگزاری انتخابات، اولین پرسشی که روی میز تحلیلگران و کنشگران قرار گرفت، این است که آیا روال کلی سیاست داخلی کشور همان خواهد بود که از سال ۱۳۹۶ به بعد آغاز شد؟
عباس عبدی تاکید کرد: با سقوط بالگرد آقای رییسی و آغاز فرآیند ۵۰ روزه برای برگزاری انتخابات، اولین پرسشی که روی میز تحلیلگران و کنشگران قرار گرفت، این است که آیا روال کلی سیاست داخلی کشور همان خواهد بود که از سال ۱۳۹۶ به بعد آغاز شد؟
عباس عبدی در اعتماد نوشت: یعنی فرآیند یکدستسازی که اولین جرقههای آن در اعتراضات ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ زده شد، سپس در انتخابات مجلس ۱۳۹۸ و پس از آن ریاست جمهوری ۱۴۰۰ شاهد آن بودیم و در ادامه نیز در انتخابات ۱۴۰۲ ادامه یافت، آیا ممکن است که این مسیر در یک ماه آینده تغییر کند؟
غالب افرادی که میبینیم یا مطالب آنان را میخوانیم در مقام تحلیلگر پاسخ منفی به این پرسش میدهند. استدلالهای آنان تا حدود زیادی روشن و متقن است. ولی آیا چنین تحلیلی برای کنشگران عرصه سیاست اعتبار قطعی دارد؟
آنچه میخواهم توضیح دهم این است که وظیفه کنشگر پذیرش و عمل به این تحلیل حتی معقول نیست. دو دلیل برای آن وجود دارد:
دلیل اول عدم قطعیت در تحلیل است. سیاست مثل پرتاب ماهواره به فضا نیست که باید با دقت تمام، همه جزییات پیشبینی شود و با زاویه خاصی از جو زمین خارج شود و اگر جز این شد، مدیریت پرتاب را مواخذه میکنند. حتی در فوتبال هم همیشه و برخلاف انتظار و پیشبینیها نتایج باورنکردنی رخ میدهد، حتی اگر درصد آنها زیاد نباشد، ولی همین درصدهای اندک اهمیت سرنوشتسازی دارد. اصولا جذابیت فوتبال نیز به همین پیشبینیناپذیری آن است.
سیاست هم همینگونه است. سیاستمدار و کنشگر باید هدف ممکن و مطلوبی را تعیین کند و آن را در دستور کار خود قرار دهد. مطلوب بودن چند درجه دارد و ممکن بودن نیز سطوح گوناگونی دارد. باید تلاقی مطلوبیت و امکان را به عنوان نقطه بهینه درنظر گرفته و براساس آن عمل کند. عدم قطعیت در سیاست ریشههای گوناگونی دارد، مهمترین آن، دقیق نبودن متغیرها است. حضور عوامل انسانی و انگیزههای فردی، برآوردهای نادرست طرف مقابل، همه و همه موجب میشود که نتایج مطابق پیشبینیهای تحلیلی رخ ندهد.
دلیل دوم مربوط به داوری عمومی است. به عبارت دیگر تا هنگامی که طرف مقابل تمامی راهها برای یک مشارکت متعارف را نبندد و داوری عمومی نیز بر چنین اقدامی مهر تایید نزد، کنشگر نمیتواند میدان و عرصه سیاست را خالی کند.
کنشگر باید توپ را به زمین طرف مقابل بیندازد، نه اینکه پیشاپیش زمین بازی را ترک کند. البته این رفتار به منزله آن نیست که واقعیت و تحلیل متقن و استوار را نادیده بگیرند، یا آنکه سطح مطلوبیت خود را چنان تنزل دهد که مرز مطلوب و نامطلوب مخدوش شود.
بنابراین باید میان تحلیل تحلیلگر و ادعاهای کنشگر تفاوت و تمایز قایل شد. آنان به دو گونه متفاوت و نه لزوما متضاد به محیط سیاست نگاه میکنند. ماهیت این دو رویکرد به کلی متفاوت از یکدیگر است. هیچ کدام جانشین دیگری نمیشود. به نحوی مکمل یکدیگرند ولی منطبق به هم نیستند. یکی از هست سخن میگوید. «هستی» که لزوما هم قطعی نیست، دیگری از باید سخن میگوید. «بایدی» که لزوما تحققپذیر نیست. آثار و تبعات درستی یا اشتباه بودن هر یک نیز به کلی متفاوت است. با این ملاحظه تا یک ماه بعد، مطالب و نوشته هر کس را میخوانیم، ابتدا ببینیم تحلیلگر است یا کنشگر؟ سپس درباره اعتبار آن داوری کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید