روایت مرحوم دعایی از دیدارش با امامی که از عکسش زیباتر بود
هنوز نوجوان دبیرستانی بود. همان سالی که مرجع شیعیان، آیت الله العظمی بروجردی دعوت حق را لبیک گفته بود. آقا سید محمود برای دیدار با پدر راهی یزد شده بود. نامی ورد زبان پدر بود. مدام از حاج آقا روح الله می گفت و شایستگی هایش. سید محمود بسیار دلش می خواست زودتر این حاج آقا روح الله را از نزدیک ببیند. خدا آرزویش را مستجاب کرد و سال ها همجواری با آقا روح الله را روزی اش کرد.
هنوز نوجوان دبیرستانی بود. همان سالی که مرجع شیعیان، آیت الله العظمی بروجردی دعوت حق را لبیک گفته بود. آقا سید محمود برای دیدار با پدر راهی یزد شده بود. نامی ورد زبان پدر بود. مدام از حاج آقا روح الله می گفت و شایستگی هایش. سید محمود بسیار دلش می خواست زودتر این حاج آقا روح الله را از نزدیک ببیند. خدا آرزویش را مستجاب کرد و سال ها همجواری با آقا روح الله را روزی اش کرد.
عضو مجمع روحانیون مبارز بود و از همان مجلس اول شورای اسلامی تا مجلس ششم نمایندگی مردم را عهده دار بود. صلح جو بود و متعادل، با همه از سیاسیون گرفته تا فرهنگی ها و هنری ها رفاقت داشت و به دل هایشان راه باز کرده بود. امام که به عراق تبعید شد، راه نجف را در پیش گرفت. همه سال های تبعید را کنار رهبر نهضت گذراند و دست آخر هم در سالروز قیام پانزده خرداد به مهمانی رفقایش شتافت. او سید محمود دعایی از ورودش به قم، شروع مبارزات و همجواری با امام اینگونه نقل خاطره کرده است:
حدودا به اواخر سال 42 و اوایل سال 43 بود. چون سال ورود من به قم بعد از حوادث 15 خرداد بود. یعنی بین حوادث 15 خرداد و آزادی امام من وارد قم شدم و سه سال در قم بودم. بعد از آن، شرایطی پیش آمد که مجبور به هجرت به نجف شدم.
در قم مکاسب و رسائل را شروع کردم و تا کفایه در قم بودم و از محضر اساتید گرامی چون حضرات آیات سلطانی، فاضل لنکرانی، مکارم شیرازی، سبحانی، اعتمادی و آقا رضا صدر استفاده بردم. بعد هم شرایطی پیش آمد که عازم نجف شدم. فعالیت های مبارزاتی را در کرمان با دوستانم آغاز کردم. ابتدا از تکثیر و توزیع نامه ها و خطابه هایی که از قم می رسید یا از مجامع علمی دیگر مثل اصفهان و مشهد به دست می آمد، شروع کردیم. سپس نوارهای سخنرانی را تکثیر می کردیم و در اختیار علاقه مندان می گذاشتیم. در همان ایام و در آستانه محرم، شاه مسافرتی به کرمان کرد. جامعه روحانیت مبارز کرمان تصمیم گرفت که یک مبارزه منفی علیه ورود شاه انجام دهد و قرار گذاشته بود که هیچ روحانی در مراسم استقبال شاه شرکت نکند و به استقبال و دیدار شاه نرود. حتی تهدید کرده بودند هر روحانی که این کار را بکند عمامه اش را بر می دارند تا مردم ببینند و از آن روحانی پرهیز کنند.
او درباره آمدنش به قم چنین تعریف کرده:
علاقه شخصی خودم بود که باعث شد به حوزه علمیه قم بروم. من بالاخره بعد از کسب رضایت پدرم عازم قم شدم. ابتدا در مدرسه حجتیه، به اتاقی که دوستانی از کرمان در آن جا جمع بودند رفتم ولی چون جا تنگ بود به مدرسه آقای بروجردی که به مدرسه خان معروف بود و اتاقی به شماره 27 در طبقه دوم داشت، رفتم. هم حجره ای من مرحوم آقا سید محمدکاظم قریشی از اهالی خمین بود، هم اتاق بودیم. البته آقای قریشی به دلیل فعالیت های مبارزاتی اش همیشه در سیر و سفر بود و بعد هم گرفتار شد و به زندان افتاد و من همیشه تنها بودم. ورودم به قم در ایام زندانی شدن حضرت امام بود و درست همان روزهای اولی که من در قم بودم، امام از زندان آزاد شدند و من به کانون مبارزاتی طلاب در قم پیوستم.
او درباره اولین دیدارش با امام هم گفته است:
وقتی به قم وارد شدم مدت کوتاهی از وقایع 15 خرداد 42 و دستگیری امام گذشته بود. من به مدرسه آیت الله بروجردی وارد شدم. یک شب که ظرفی را برداشته بودم تا از رستوران های اطراف حرم برای جمعی از دوستان که در مدرسه با هم بودیم، غذا تهیه کنم، شنیدم یک نفر موتورسوار در حال حرکت فریاد می زد: آقا آزاد شد! و بدین ترتیب همه مردم قم را خبر می کرد. ساعت حوالی 10 شب بود. من قابلمه به دست به طرف منزل امام دویدم و برای اولین بار سیمای مبارک حضرت امام را زیارت کردم. سیمای امام از عکس هایی که قبلا از ایشان دیده بودم، زیباتر بود؛ چرا که در آن موقع در تلویزیون تصویری از امام پخش نمی شد و تنها همین عکس ها بود. من امام را در برخورد اول خیلی زیباتر و بهتر دیدم و دستشان را به گرمی بوسیدم.
ساعتی آن جا بودم و برگشتم. در برگشت غذایی تهیه کردم. به هر حال آن شب خیلی با خوشحالی و شادی گذشت و فردای آن روز هم تمام وقت من به جریان دید و بازدیدهای امام و تدارک مراسم برگزاری جشن ها به مناسبت آزادی و ورود ایشان به قم گذشت.
شایان ذکر است که در طول مبارزات خود در کرمان آرزو داشتم که امام خمینی را از نزدیک ببینم و این مساله برای من بسیار مهم و شادی آور بود.
اولین باری که اسم حضرت امام را شنیدم در دوران دبیرستان بود. من در آن سال یک ماه از تعطیلات تابستان را به یزد برای دیدار پدرم رفته بودم. سالی بود که آقای بروجردی از دنیا رفته بودند و من برای اولین بار از پدرم نام امام را شنیدم. وی در جواب این که کاندیداهای بعدی برای مرجعیت چه کسانی هستند؟ گفت: حاج آقا روح الله، حاج آقا روح الله خمینی. از این زمان ایشان به عنوان یک شخصیت برتر و مرجعی که شایستگی دارد زعامت حوزه را بر عهده بگیرد، در ذهن من نقش بست.
پدرم نام امام را در حد بزرگان دیگری مطرح کردند و گفتند ایشان این صلاحیت را دارد. (البته نظر پدر من بعد از حوادث 15 خرداد عوض شده بود و تلقی دیگری از مرجعیت شیعیان داشت، ولی قبل از آن ایشان را به عنوان یک شخصیت فوق العاده علمی و عرفانی و معنوی می شناخت، بخصوص آن بُعد عرفانی و معنویت امام روی پدرم فوق العاده تاثیر داشت.)
البته فکر نمی کنم پدرم توفیق شرکت در درس مراجع قم علی الخصوص امام را پیدا کرده باشد. چون پدر من سن خیلی بالاتری داشت، یعنی از امام خیلی بزرگتر بود، این توفیق را پیدا نکرد. امام در ابتدای مبارزه شصت و خرده ای سال داشتند و پدر من تقریبا در همان اوان در سن 84 سالگی از دنیا رفت. پدر من در اراک و اصفهان با آیت الله پسندیده ارتباط و آشنایی داشت و از طریق ایشان و آشناهای دیگر از تسلط علمی امام و آموزش های ایشان اطلاع حاصل کرده بود.
من بعد از شنیدن نام امام نسبت به ایشان کنجکاو شدم و در جریان مبارزات انجمن های ایالتی و ولایتی، وقتی امام اعلامیه ها و خطابه های تند و صریحی صادر کرد به دلیل این که این اعلامیه ها از لحاظ محتوی و قاطعیت برخوردی صریح و روشن با ظلم و ستم داشت و شاخص بود و در مبارزه با رژیم شاه موضع گیری قاطع داشت به ایشان علاقه مند شدم.
کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص 53-56
دیدگاه تان را بنویسید