عماد افروغ می‌گفت که میل به رفتن دارم و کسی که با نهج‌البلاغه آشناست و مرگ را از زاویه حضرت امیر(ع) دیده و شناخته است افسرده نمی‌شود اما شوق به رفتن پیدا می کند.

عماد افروغ که بود و چرا او را باید یک روشنفکر انقلابی دانست؟
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

 

به گزارش سایت مثلث‌آنلاین، بهه نقل از سایت فردا: عماد افروغ پس از تحمل یک دوره بیماری سخت امروز 25 فرودین 1402 درگذشت. اویی که در تمام دوران حیات خود سعی کرد پیوندی عملی میان مفاهیم نظری جامعه‌شناسی با عرف و سنت برقرار کند و هم‌زمان با تمام وجود به اصل دموکراسی و تکثر اندیشه‌ها باور داشت. او می‌گفت آنچه باعث عقب‌رفت یک جامعه می‌شود، قطبی‌گرایی در سیاست و اجتماع است. او باور داشت ذات جامعه ایرانی قطبی نیست و کاملا طیفی و متکثر است اما سیاسیون برای آنکه خود به قدرت برسند سعی می‌کنند به هر روشی جامعه را به سمت قطبی‌شدن کاذب پیش ببرند و گروه‌های قدرت و ثروت به منظور تأمین منافع خود از تکثر هراس دارند. افروغ می‌گفت جامعه ایرانی نمونه بارز کثرت در عین وحدت است و اگر اجازه داده شود، جامعه مسیر خود را طی کند هم تکثر اندیشه‌ها در حوزه سیاسی جای خود را باز می‌کند و هم وحدت ملی در بالاترین شکل خود قرار می‌گیرد و این دو به ویژه در ایران به هیچ‌وجه با هم تعارض ندارند.

افروغ با همین نگاه می‌کوشید خود را در قالب یک جناح سیاسی معرفی نکند زیرا باور داشت اصلاح‌طلبی یا اصولگرایی مرسوم پاسخگوی تکثر اندیشه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مردم ایران نیست و اگر بنا باشد همه در قالب این دو بستر تعریف شوند، دچار قطبی‌شدگی کاذب شده‌ایم.

افروغ را همه به عنوان یک منتقد دلسوز می‌شناسند؛ فردی که به قول خودش با هیچکس تعارف نداشت و حرفش را می‌زد و محاسبه سود و زیان سخنانش را نمی‌کرد. او تعریف می‌کرد که این روحیه را از دوران کودکی داشتم. او در جایی درباره این روحیه‌اش می‌گفت: «به یاد دارم وقتی در دبیرستان، معلم ورزش در ساعت ورزش گفت ساکت باشید، گفتم ساعت کلاس درس که باید ساکت باشیم، ساعت ورزش هم سکوت کنیم؟ او آمد یک سیلی به من بزند و نوک انگشتش به صورتم خورد و من هم مقابله به مثل جزئی کردم. مدیر، من را که شاگرد اول هم بودم خواست و گفت عذرخواهی کن. گفتم نمی‌کنم چون تشخیصم درست بوده. او به چه حقی به من سیلی زده است؟ دلیلش را بگوید؟ مگر من چه گفته بودم؟ مدیر هم که خودش سابقه مبارزه سیاسی علیه رژیم پهلوی را داشت، گفت باشد برو و خودم درستش می‌کنم».

انگار او همین روحیه را در حوزه سیاسی هم ادامه داد اما وجه تمایز افروغ به عنوان یک منتقد با کسانی که سعی در تضعیف نظام دارند، همین بود که افروغ از سر دغدغه برای انقلاب اسلامی نقد می‌کرد و نه تضعیف آن و به تعبیری او را می‌توان نمونه بارز یک منتقد واقعی دانست ولو آنکه با برخی از مواضعش مخالف هم باشیم.

او در دی‌ماه سال36 در شیراز و به گفته خودش در خانواده‌ای که از نظر اقتصادی متوسط رو به پایین بود، به دنیا آمد. دیپلمش ریاضی گرفت و اما با وجود آنکه در انگلستان در رشته مهندسی راه و ساختمان می‌توانست ادامه تحصیل دهد، به دلیل علاقه‌اش تصمیم گرفت تلفیقی از رشته‌های فلسفه و جامعه‌شناسی را پی بگیرد تا اینکه از جامعه‌شناسی دانشگاه سالفورد انگلستان پذیرش گرفت. به نوعی او از غرب مبارزه با رژیم پهلوی را آغاز کرد و در همان انگلستان در تظاهرات‌های ضدرژیم پهلوی شرکت می‌کرد. او در میان تحصیلش یک دوره هم برای فراگیری آموزش‌های نظامی به لبنان رفت و باز سپس به انگلستان بازگشت و در این کشور به دلیل تجمع اعتراضی در مقابل سفارت آمریکا 45روز بازداشت شد تا متعاقب این بازدداشت دولت انگلیس او را دیپورت کند.

افروغ به ایران بازگشت و با آنکه از سوی وزارت ارشاد و وزارت نیرو پیشنهاد کار داشت به مناطق محروم رفت. به سیستان و بلوچستان رفت تا در آنجا زبان انگلیسی و تاریخ درس دهد و برای سپاه و جهاد سازندگی هم کلاس‌های عقیدتی برگزار می‌کرد. او بعد از اینها ازدواج کرد و دارای سه پسر شد.

افروغ در انتخابات مجلس هفتم نامزد شد و آبادگران و چند گروه دیگر اصولگرا نام او را در لیست انتخاباتی خود قرار دادند اما خودش می‌گوید تجربه نمایندگی‌اش سخت بود زیرا به قول خودش «دیوار مصلحت خیلی پایین آمده بود و داشت گردنم را می‌کشست». افروغ در انتخابات مجلس هشتم دیگر نامزد انتخابات نشد و بیشتر بر کار نظری و دانشگاهی‌اش تمرکز کرد

او خود را اصولگرای جریانی نمی‌دانست اما می‌گفت از نظر معنایی هم اصولگرا هستم و هم اصلاح‌طلب. یعنی هم باور دارم باید پایبند اصول بود و هم در مسیر تکامل نظام سیاسی باید قائل به اصلاح نواقص بود.

او درباره دولت‌های مختلف باور داشت که دولت جنگ از نظر اقتصادی موفق عمل کرد، درباره دولت هاشمی رفسنجانی باور داشت که او و دولتش ادامه شبه‌نوسازی دوران پهلوی بود و به عوامل بیرونی سوار بر اقتصاد بی‌توجه بود. درباره دولت خاتمی هم می‌گفت که او تصویر روشنی از شعار توسعه سیاسی ارائه نکرد و ظرفیت‌های زیادی در حوزه توسعه سیاسی را از دست داد. او بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌اش را رأی به محمود احمدی‌نژاد در سال84 می‌دانست و می‌گفت دولت او در تمام ابعاد ناکارآمد بود. درباره دولت روحانی هم در نگاه مثبتی نداشت و آن دولت را ادامه‌دهنده سیاست‌های اقتصادی دولت هاشمی می‌دانست با این تفاوت که هاشمی از نیروهای جوان دوره خودش استفاده می‌کرد اما روحانی از همان نیروها که دیگر سالخورده شده‌ بودند، استفاده کرد. او باور دارد که روحانی حتی نتوانست تعریف دقیقی از اصلی‌ترین شعارش یعنی اعتدال سیاسی ارائه دهد و رأی‌آوردن رئیسی را هم نتیجه بذری می‌دانست که در زمین روحانی کاشته شده بود و می‌گفت رأی به رئیسی یک رأی سلبی و نه ایجابی بود.

عماد افروغ یک منتقد بود، یک منتقد دلسوز و انقلابی و به تعبیر دیگری شاید بتوان گفت او یک روشنفکر انقلابی بود که هم مبانی نظری جامعه‌شناسانه و سیاسی روز دنیا را خوب می‌شناخت و هم می‌کوشید همه این مبانی را برای جامعه و سیاست کشورش بومی کند. افروغ در نهایت دچار سرطان روده شد که پس از شیمی‌درمانی‌های متعدد گرچه مشکل روده‌اش رفع شد اما لکه‌هایی سیاه بر کبدش ظاهر شد. او دو عمل سخت را از سر گذراند اما در نهایت درمان حاصل نشد و چشم از جهان فرو بست. عماد افروغ در پایان زندگی‌اش درباره مرگ می‌گفت: «قدرت من بالاست اما حق بدن را هم می‌دانم. باور کنید که شوق به رفتن دارم؛ خیلی دوست دارم هرچه زودتر بروم. به خدا قسم از صمیم قلب می‌گویم. این حرف را به دکترم هم گفتم و او گفت افسرده هم شده‌ای؟ گفتم کسی که با نهج‌البلاغه آشناست و مرگ را از زاویه حضرت امیر(ع) دیده و شناخته است افسرده نمی‌شود اما شوق به رفتن پیدا می کند. به تعبیر حضرت امیر(ع): دنیا را باید شنید و آخرت را باید دید».