مناظره/ مغزهای کوچک زنگ زده/ فیلم بدون فیلمساز
در این مناظره رضا درستکار به نقد فیلم مغزهای کوچک زنگ زده می پردازد و در مقابل رضا صائمی از هومن سیدی دفاع می کند
مثلث: پیشنهاد من برای آغاز بحث، مروری بر کارنامه سینمایی هومن سیدی است. سیزده، اعترافات ذهن خطرناک من، خشم و هیاهو و مغزهای کوچک زنگزده، آثار سینمایی او هستند که طی سالیان اخیر چه از سوی منتقدین و چه از سوی مخاطبان، مورد توجه قرار گرفته است. اما امروز و در زمان اکران مغزهای کوچک زنگزده، عده زیادی برآنند که این فیلم، بهترین محصول این کارنامه در نسبت با دیگر آثار است.
شما جایگاه مغزهای کوچک زنگزده را در این کارنامه چطور ارزیابی میکنید؟ نقاط ضعف و قوت اصلی این فیلم از نگاه شما کدامند؟
صائمی: شاید بیان این نکته جالب باشد که فیلم اعترافات ذهن خطرناک-در زمان اکران جشنواره فجر- برای من هیچ جذابیتی نداشت. این در حالی بود که بسیاری از منتقدان، این اثر را یک فیلم مدرن و نو در سینمای ایران میدانستند و تمجیدهای فراوانی درباره آن نوشتند. اما نظر من درباره اعترافات کاملا متفاوت از همکارانم بود. علیرغم اینکه ویژگیهای فنی و تکنیکی این اثر میتوانست جذابیتهای زیادی برای مخاطب ایجاد کند، اما من فضای فیلم را انتزاعی میدیدم. شخصیتهای داستان برای من ملموس نبودند و نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم. در سینما تا وقتی که مخاطب نتواند با قصه و آدمهای موجود در آن ارتباط بگیرد، تکنیک نمیتواند معیار درستی برای سنجش فیلم باشد. هرچند فن یکی از معیارهای مهم در سنجش عیار فیلمها به حساب میآید.
اما یکی از دلایل مهم مورد توجه قرار گرفتن مغزهای کوچک زنگزده، پردازش داستان است. البته این نکته را باید در کنار عوامل فرامتنی مثل بازی نوید محمدزاده بررسی کرد. محبوبیتی که محمدزاده در میان نسل امروز پیدا کرده، باید در دستهبندی جداگانهای مورد مداقه قرار بگیرد. پررنگشدن داستان در این اثر، وجه ممیزهای است که در دیگر آثار سیدی وجود نداشته است. سیدی پیش از این اهمیت زیادی به بازیهای فرمی میداد. اهمیتی که شاید برخاسته از پیگیری جدی سینمای جهان از سوی او باشد. ذهن سیدی از فیلمهایی که میبیند، تاثیر بسیاری میپذیرد. در نتیجه فرمگرایی در آثار او- به غیر از خشم و هیاهو- خیلی پررنگ است.
در مغزهای کوچک زنگزده اما اتفاق دیگری رخ داده است؛ قصه با ساختار مورد پسند سیدی آمیخته شده و همین آمیختگی طیف بیشتری از مخاطبان را با فیلم مرتبط کرده است. من به عنوان عضوی از جامعه مخاطب خاص، نتوانستم با فیلم قبلی او-به عنوان یک اثر فرم محور- ارتباط بگیرم، اما با اثر آخرش رابطه گرفتم و مهمترین دلیل این ارتباط هم قصه داشتن فیلم است.
مشکلات اثر در پردازش قصه، بازگویی روایت و... نیز موارد مهمی است که باید در دیگر قسمتهای این گفتوگو به آن اشاره کرد. اما نفس وجود قصه در مغزهای کوچک زنگزده، مهمترین ویژگی این فیلم از دیدگاه من است. احتمالا آقای درستکار با نظر من موافق نباشند و انسجام قصه را مشکل اصلی آن بدانند. اما قصه داشتن این فیلم، در نسبت با آثار دیگر سیدی، یعنی اعترافات، نکته مهم و قابل توجهی است. عنایت من به اعترافات، به این جهت است که حس میکنم مغزها ادامه همان سبک از سینما در آثار سیدی است.
درستکار: خیلی از فیلمسازان نسل جدید، در یک یا دو دهه اخیر، فقط به این دلیل که سینما تبدیل به امر مهمی در عصر امروز شده، وارد آن شدهاند. اینها نه میخواستند به سینما وارد شوند، نه تحصیلات مرتبطی با سینما داشتند و نه علاقهای به این حوزه. آنها به صورت جبری در مسیری قرار گرفتهاند که امروز به سینما منتهی شده است. معتقدم علیرضا امینی یا هومن سیدی از همین دست افراد هستند. فیلمسازشدن این افراد اتفاقی است. تفاوت این نسل از فیلمسازان با نسل قبلی و افرادی مثل مهرجوئی، کیمیائی یا تقوائی این است که آنها با عشق به عرصه سینما وارده شده بودند. کیمیائی در مسیر تردد نواب صفوی میایستاده تا بهای بلیت سینما را از ایشان دریافت کند! دیگری برای تحصیلات به آمریکا رفته و بعد از آن به عرصه فیلمسازی وارد شده. بیضائی از ابتدای فعالیتش در کانون فیلم بوده و به قدری حوزه سینما را دوست داشته که جایزه کانون فیلم را از آن خود کرده است. تفاوت اصلی آن نسل و این نسل در همین علاقه زایدالوصف است.
بهرغم اینکه سیدی در فیلمهایش-چه در مقام بازیگر و چه در مقام کارگردان- ظرفیت هنری لازم را آفریده، اما اتفاقی که باید در این فرد رخ دهد تا شاهد تولد یک فیلمساز در وجود او باشیم، هنوز در سیدی رخ نداده است. لاجرم از نظر من در همه فیلمهای او، یک فیلمساز حضور ندارد. امروز در وضعیتی هستیم که همه به راحتی میتوانند دست به ساختن یک فیلم بزنند. با یک دوربین دیجیتال و کمترین هزینهها میتوان تبدیل به یک فیلمساز شد. مسالهای که فیلمسازشدن را از یک اتفاق بزرگ در سابق تبدیل به یک اتفاق کماهمیت کرده است. در این وضعیت اهمیت تفکر است که روز به روز افزایش مییابد. تفکری که در نتیجه آن میتوان از مدیوم سینما، پیامی را به مخاطب انتقال داد.
هومن سیدی برخلاف اشتیاق زیاد، شانس بزرگ و میلی که به حرکت در این مدار دارد، هنوز به عنوان یک فیلمساز متولد نشده است. او راه درازی تا حضور و فعالیت به عنوان یک متفکر و یک فیلمساز پیش روی خود دارد.
صائمی: تو اشاراتی به سابقه ورود آقایان مهرجوئی، کیمیائی و دیگران به حوزه سینما داشتی. افرادی که میتوان آنان را فیلمسازان مولف یا صاحب سبک در سینمای ایران دانست. کارگردانانی که سینمایشان هویت مستقلی دارد. بهنظر من نمیتوان انگیزه افراد از فیلمسازی را حدس زد. نمیتوانیم بگوییم او به چه دلیلی وارد سینما شده و در نتیجه تنها میتوان قاب فیلم را با اطمینان قضاوت کرد. ما آثار او را میبینیم و بر این اساس نظراتمان را بازگو میکنیم. این گفته من به معنای پذیرفتن سیدی در کسوت یک فیلمساز مولف نیست. حتی ممکن است من آثاری از او را نیز دوست نداشته باشم. اما واقعیت آن است که سیدی تمایل یا خط خاصی در فیلمسازی را دنبال میکند و آنطور نیست که هرچه دم دستش باشد را بسازد.
درستکار: اجازه بده که من صحبتهایم را اصلاح کنم. شاید بیان من به اندازه کافی رسا نبود. از دیدگاه من، ما با دو مفهوم کارگردان و فیلمساز در فضای کلی سینما روبهرو هستیم. تفاوت این دو خیلی زیاد است. کارگردان از نظر من به معنای کارچرخان است. یعنی فردی که لیدر عوامل در صحنه است و ما نیز در فضای سینما تعداد زیادی کارگردان داریم. من درباره این افراد صحبت نمیکنم، بلکه درباره فیلمسازان حرف میزنم. ما به عنوان منتقد درباره این افراد سخن میگوییم، افرادی که ارتباط مستقیمی با تفکر دارند و باید از جایگاه هنر در برابر آنها صیانت کرد.
سیدی حتما کارگردان است. اما فاصله زیادی تا تولد یک فیلمساز دارد. او بسیاری از فاکتورهای لازم در این مسیر همچون اشتیاق به سینما، تماشای آثار مختلف ایران و جهان و... را احراز کرده، اما متاسفانه همین موارد از سوی دیگر تبدیل به مانع در راه فیلمسازی او شدهاند. یکی از اشکالات عمده سینمای سیدی، همین تماشای آثار مختلف است. اورجینالیتی این سینما اندک است. مثلا وقتی مغزها را میبینیم، یاد شهر خدا، ابد و یک روز و دهها فیلم دیگر میافتیم. من با برداشت و آداپتهکردن داستانهای سینمائی توسط یک کارگردان مشکلی ندارم. همیشه مهرجوئی را به خاطر ساختن سارا و پری تحسین میکنم. این داستانها در اثر مهرجوئی به قدری تغییر کرده و مال خودِ او شده که گوئی از ابتدا برای ایران و مخاطب ایرانی نوشته شدهاند.
صائمی: اتفاقا در همین روزهای اخیر بود که آقای معززینیا به همین نکته اشاره کردند. ایشان درباره مغزهای کوچک زنگزده و سیدی اینطور گفته بود که ترکیببندی این اثر، نشان از زیاد فیلم دیدن سیدی دارد. خیلی از مخاطبان هم این گفته را به صورتی انعکاس دادند که گوئی معززینیا، سیدی را متهم به کپیبرداری کرده است. ایشان نیز در مطلب دیگری از این اتهام تبری جست و اینطور گفت که سیدی از فیلمهائی که دیده تاثیر پذیرفته است، تاثیرپذیری که نمیتوان آن را با تقلیدگری یکی دانست.
من فکر میکنم سیدی در مغزهای کوچک زنگزده، مولفههای بومی و ایرانی را گنجانده است. فضای داستان، باورپذیر بودن یا نبودن شخصیتها و... از مواردی است که باید درباره آن بحث کنیم و بعد به ارزیابی کلی این فیلم بپردازیم.
مثلث: شما معتقدید که سیدی در مغزها از آثار مشابه خارجی یا داخلی تقلید کرده یا تاثیر پذیرفته؟
صائمی: نهتنها من، که خود سیدی هم معتقد به تاثیرگرفتنش از نمونههای مشابه است. چند روز بعد از جشنواره، من گفتوگوئی با هومن سیدی داشتم. او در این گفتوگو هم منکر تاثیرپذیریاش نشد. اما نمیتوانیم این معیار را به صورت مطلق منفی قرار دهیم. به این دلیل که بسیاری از فیلمسازان داخلی و خارجی این روش را در آثار مهم خود اعمال کردهاند.
مثلث:مرز منفی یا مثبت بودن این اثرپذیری کجاست؟ از دیدگاه شما؛ هومن سیدی در مغزهای کوچک زنگزده دچار تقلید منفی یا مثبت شده است؟
درستکار: صحبت کردن درباره این موضوعات مبتنی بر حدس و گمان است. اما نکتهای که میتوان از تماشای مغزهای کوچک زنگزده به آن پی برد اینکه؛ سیدی موضوع فیلمش را زندگی نکرده است. پرسشی که در اینجا به وجود میآید این است که آیا کارگردان باید موضوع داستان را زندگی کرده باشد؟ یعنی بهرام توکلی باید در دوران جنگ زندگی کرده باشد تا بتواند درباره این موضوع فیلم بسازد؟ قطعا خیر. اما در ژانری همچون مغزهای کوچک زنگزده، لازم است. لمس کردن، دیدن و آشنا بودن با موضوعات اجتماعی لازمه فیلمسازی در این حوزه است. لازمهای که من در فیلم آخر سیدی به روشنی نمیبینم. اثری که از این جهت تا حدود زیادی ناقص و ابتر است. اشکال بزرگی که من به سیدی در این اثر وارد میکنم، همین زندگی نکردن با سوژه است.
حاتمیکیا یکی از مهمترین فیلمسازان ما است که با موضوعات آثارش زندگی میکند. او به قدری با این سوژهها یکی شده که وقتی در جشنواره به اثر او اهمیت چندانی داده نمیشود، بلافاصله ریاکشنهای تند نشان میدهد. این موضوعات به قدری از جان او برآمده که هیچ گونه محافظهکاری را برنمیتابد. این نکته برای من حائز اهمیت فراوانی است. هرچند به آثار حاتمیکیا نقدهای زیادی داشته و دارم، اما این نکته مثبت را همیشه درباره او مدنظر داشتهام.
ژانری که سیدی وارد آن شده نیز باید این ممیزه را داشته باشد. آثار اخیر سیدی و پرشهائی که او در این زمینه داشته، به روشنی نشان میدهد که چنین تجربهای همراه خود ندارد. تاثیر فیلم دیدنهای مکرر در شخصیت هومن سیدی، بر تجربیات، مبانی شناختی و تئوریک او غلبه دارد. به همین دلیل است که ما هنوز نمیتوانیم از سینمای هومن سیدی سخن بگوئیم. پایه آثار سینمائی او، به دلیل آشنا نبودن با مبانی تئوریک کارگردانی، ضعیف و سست است. باز هم از همین روست که این فیلمها ما را گرم نمیکنند. مخاطب را با خود همراه نمیکند. تنها دلیل آن هم فضای سرد حاکم بر ذهن نویسنده یا کارگردان است. فضائی که نمیتواند سوژه دریافت شده از بیرون و فیلمنامه نوشته شده را به خوبی یکسان کند.
صائمی: دیدگاه من و آقای درستکار در این باره تفاوت دارد. خوانش مخاطب از اثر، در افراد متفاوت است. بسیاری از مخاطبان شبیه به شما از مغزها تاثیری نگرفته و با آن گرم نشده اند، اما برخی مثل من نیز با این اثر ارتباط خوبی برقرار کرده اند. پس این ارتباط نمیتواند گزاره مطلقی باشد.
درستکار: بله! درباره هر دو گروه میتوان چنین اظهارنظری داشت. چرا که ما جامعه آماری دقیقی از گروه موافق فیلم و گروه منتقد آن در دست نداریم. اما بر اساس آمار فروش میتوان اینطور ادعا کرد که مغزها هنوز به مرز یک میلیون بیننده هم نرسیده و این میتواند یک نشانه برای همراه نشدن مخاطب با این اثر باشد!
صائمی: شما اگر همین آمار فروش را مبنای بحث قرار دهید، میتوانید این آمار را در نسبت با فروش دیگر فیلمهای اجتماعی بررسی کنید؛ فیلمهائی که در شرایط اقتصادی امروز جامعه ایرانی و وضعیت راکد سینما، اغلب به چنین آماری از فروش دست نیافتهاند.
شما صحبتی درباره تجربه کارگردان از قصهای که میسازد، داشتید. اینکه همه کارگردانان قادر به چنین تجربهای نیستند. از اینرو که مثلا کارگردان آثار تاریخی نمیتواند چنین فضائی را برای خود بسازد. اما درباره فیلم مغزهای کوچک زنگزده و کارگردانی هومن سیدی؛ باید به این نکته اشاره کنم که او دغدغه جدی نسبت به سوژهها در آثارش دارد. جانِ این دغدغههاست که جهان فیلم او را تحت تاثیر قرار داده و منجر به شکلگیری چنین اثری میشود.
درستکار: صحبت من اشاره به همزیستی با شخصیتهای قصه و افرادی شبیه آنان نداشت. من معتقدم که فیلمساز باید با سوژههای موردنظرش زندگی عادی کرده باشد.
صائمی: شما فرض کنید که من یک کارگردان دغدغهمند نسبت به سوژههای اجتماعی هستم. تصمیم میگیرم که فیلمی درباره آسیبهای اجتماعی بسازم و اتفاقا تجربهای از این آسیبها در زندگی شخصی ندارم. من نانِ گندم آسیب اجتماعی را نخوردهام، اما در دست مردم که دیدهام. پس این انتقاد شما، دلیل کافی برای زیر سوال بردن اثر یک فیلمساز نیست. ندیدن و همراه نشدن با آسیبهای اجتماعی، آن هم به صورت زنده و از نزدیک نمیتواند دلیل کافی برای نقد اثری اینچنین باشد.
درستکار: سالها پیش بود که من یک فیلم پلیسی ساختم. در حالیکه در زندگی شخصی خودم، حتی یکبار هم به کلانتری نرفته بودم. منظور من طبیعتا این نوع مواجهه با سوژه فیلم نیست.
فرق مهم بین منتقدین و فیلمسازان در تقدم خرد و قلب است. یک منتقد حتما با منطق و خرد خود فیلمی را میسازد، اما یک فیلمساز قلب خود را تصمیمگیر نهایی قرار داده و بر آن اتکا میکند. منتقد به دلیل آشنائی با مبانی تئوریک و چارچوب منطقی آثار، فرمولهای درست را در نظر آورده و پس از آن به کارگردانی دست میزند. درست به همین دلیل است که منتقدین فیلمسازان مورد علاقه مردم نیستند. من هم نتوانستم تجربه موفقی از دیدگاه مخاطبان در کارگردانی داشته باشم.
وقتی یک کارگردان قصد پدیدارشناسی زندگی ایرانی یا زندگی طبقات فقیر، روشنفکر یا... را در سر میپروراند، باید این طیف، قشر یا طبقه را شناخته و زندگی کرده باشد. این درحالی است که او میتواند همانند آن سوژهها نیز زندگی نکند.
صائمی: در صورتی انتقاد شما به فیلم مغزها وارد خواهد بود که دلیل محکمی برای نزدیک نشدن سیدی به این فضاها داشته باشید.
درستکار: من مطمئنم. دلیلم هم تماشای همین فیلم است. ما در مغزهای کوچک زنگزده با فیلمی طرف هستیم که بازیهای ناقص و ناهمگونی دارد. هریک از بازیگران به هر روش و شیوهای که دوست داشتهاند، بازی کرده و کارگردان ایرادی به آنها وارد نکرده است. مثلا حالت بدن و صورت نوید محمدزاده مصداق بارز این مساله است. همین مصداق به خوبی نشانگر آن است که محمدزاده صرفا به خاطر بازی اوراکت خود در این فیلم حضور دارد. عنصری که در فضای امروز سینمای ما یک بازیگر شاخص محسوب میشود و تنها تغییری که در مغزها روی او اعمال شده، همین فرم ایستادن، قرار گرفتن دستها در کنار بدن و فک او است.
صائمی: بازی شخصیتها در مغزهای کوچک زنگزده، نکته مهمی است که در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت. اما درباره نکته قبلی و یکیشدن با شخصیتهای داستان، میتوان مادر خانواده را مورد مداقه قرار داد. شخصیتی که سیدی او را از کمپ ترک اعتیاد آورده و به عبارت بهتر اینکه او اصلِ این قصه را در زندگی روزمره خود تجربه کرده است. سیدی سعی داشته از او یک بازی کاملا واقعی بگیرد و به نظر میرسد که در این عرصه موفق شده است. زمانی میتوانیم یک فیلمساز را متهم به تجربه نکردن فضای داستانش بکنیم، که اثر او چنین پیامی را به ما نشان دهد، نه تجربههای شخصی و شناخت ما از او. این اختلاف دیدگاه من و شما درباره قضاوت مغزهای کوچک زنگ زده است.
مثلث: شاید پرداختن به مصادیقی که هر دوی شما درباره داستان مغزهای کوچک زنگزده در نظر دارید، بهترین راهحل برای روشنشدن این فضا باشد.
درستکار: مهمترین نکته درباره جامعه سینمائی و آثاری شبیهبه مغزها، باورناپذیری داستان است. من به عنوان یک مخاطب نمیتوانم این فضا و چینش افراد را باور کنم. نکتهای که در فیلم اعترافات یا خشم و هیاهو نیز وجود داشت. این در حالی است که هردوی این فیلمها کارگردانی خوبی دارد و میتوان به صورت مستقل درباره کارگردانی آنها صحبت کرد. به بیان روشنتر اینکه؛ من در کسوت یک منتقد ابعاد مختلف این داستان را در یک راستا ارزیابی نمیکنم. همین همجهت نبودنها، نشان از زندگی نکردن کارگردان با اصل قصه دارد. سیدی در چنین فضاهائی درگیر نبوده که در مغزها نمیتواند عناصر داستان را به درستی هارمونیک کند. پس مجبور است که مادر خانواده را از اصل قصه بیاورد، بازی وحشی و رهاشدهای از او بگیرد و در دیگر سوی صحنه، بازیگری مثل محمدزاده از بدنه سینما را قرار دهد. بازیگری که در همه صحنهها بازی کنترلشدهای را به نمایش میگذارد. همچنین در سوی دیگر این داستان، بازی فرهاد اصلانی و فرمهای مختلف دیگر را نشان میدهد که در نهایت امکان باور کردن این جهان ترسیمشده از سوی سیدی را به حداقل میرساند.
اولین اشکال فیلمهای ایرانی به طور کلی و فیلم مغزهای کوچک زنگزده به صورت خاص، فقدان منطق روائی داستان است. چینش شخصیتها به صورتی انجام نمیشود که بتوان به سادگی آن را باور کرد. در این باره اصراری به شباهت نعل به نعل داستان فیلم با واقعیتهای موجود در جامعه ندارم. معتقدم که هر اثری باید اصول اساسی خود را برقرار کند و این اصول را به مخاطبان نشان دهد. در نتیجه خلاء همین اصول است که بازیها نیز برای ما چندان باورپذیر به نظر نمیرسد.
صائمی: درباره ایرادات بازیها تا جائی با شما موافقم و دراین باره توضیحاتی خواهم داد. اما اینکه سیدی از یک بازیگر حرفهای در برابر یک بازیگر آماتور استفاده کرده، با شما مخالفم. به نظر من استفاده از خانم لادن ژاوهوند در نقش مادر، منجر به این شده که سیدی برای نزدیکشدن به فضائی که تجربهای درباره آن نداشته، موفقتر باشد. حضور این بازیگر برای من، در مقام یک مخاطب و نه منتقد بسیار باورپذیر بود. تیپ این فرد نزدیکی زیادی به واقعیتهای موجود در خاک سفید داشت و همین مساله باعث شده بود که مخاطبان با بازی او همراه شوند.
درستکار: من هم درباره بازی ژاوهوند و حتی نوید پورفرج همین نظر را دارم. هر دوی این افراد بسیار خوب بازی کردهاند اما بازی وحشی اینها از فیلم بیرون میزند.
صائمی: اگر فردی به فضای خاک سفید رفته باشد، بازی پورفرج و ژاوهوند را بسیار طبیعی میبیند. رفتارشناسی و خاستگاه این دو شخصیت، درست مربوط به اصل داستان است. اما مشکلی که برای بسیاری از افراد پیش میآید، اغراق پیشآمده درباره شخصیت نوید محمدزاده است. همین اغراق منجر به پارادوکسی شده که او را از شخصیت دورتر و دیگران را به شخصیت نزدیکتر میکند. همین خارج بودن محمدزاده از کلیت داستان، از ابتدای فیلم در چشم مخاطبان میآید و در نخستین تماشای من هم کاملا ملموس بود. حتی احساس میکردم که این شخصیت نشانههائی از بیماری روانی یا عقبماندگی ذهنی در خود دارد. اما وقتی فیلم را برای بار دوم و سوم دیدم، احساس کردم که میتوان زمینهها و دلایل روانشناختی زیادی درباره کیفیت شخصیت شاهین مدنظر قرار داد. زمینههائی که بازی محمدزاده را برای همه قابل باور میکند. شاید شاهین به خاطر سرخوردگیها و سرکوبهائی که از کودکی در زندگی داشته، این طرز راه رفتن، نگاه مات و... را در خود دارد. او تنها نماد یک فرد خلافکار یا معتاد نیست. بلکه نشانههائی از اختلالات رفتاری در خود دارد که تمام آنها ریشه در زمینههای اجتماعی و اقتصادی داستان دارد.
درستکار: شما تمام صحبتهای من را تایید کردید. دو نفری که از فضای بیرون سینما به این فیلم آمدهاند، بازی درستی دارند. البته که آنها نیز در معرض آسیبی به نام بازی اوراکت هستند. ما این دو شخصیت را بهتر پذیرفتهایم و آنها نیز در فضای داستان بهتر جاگیر شدهاند. اما نوید محمدزاده تلاش زیادی برای شخصیتشدن کرده و در نهایت نیز نتوانسته در این مسیر موفق باشد.
صائمی: فاصلهگذاری شما بین این شخصیتها را تا حدودی قبول دارم. اما احساس میکنم که به دلیل شباهت فضای مغزهای کوچک زنگزده با ابد و یک روز و نقش اصلی بودن نوید محمدزاده در هر دوی این آثار، شاهد چنین مسالهای هستیم. همچنین فرآیند هر دو داستان به این صورت بوده که از دل تباهیهای موجود در فضای اصلی قصه، کورسوی امید و تغییر سربرآورده و نوید در این مسیر نقش اصلی را داشته است. شاید محمدزاده تلاش کرده که شاهین مغزهای کوچک زنگزده و محسن ابد و یک روز شبیه هم نباشند و در نتیجه سبک بازی خود را تغییر داده است. اما این دلیل کافی برای بازی ناقص او در مغزهای کوچک زنگزده نیست. سبک بازی او را باید با روانشناسی شخصیت شاهین تحلیل کرد و هر چقدر فیلم جلوتر میرود و مخاطب با گذشته و تجربههای تلخ او آشنا میشود، رفتارهای شاهین و در واقع بازی نوید محمدزاده باورپذیرتر میشود البته این یک حکم کلی نیست و مخاطبانی هستند که نمیتوانند شکل بازی او را هضم کنند.
درستکار: تماشاگر وقتی نام نوید محمدزاده را در بیلبوردهای تبلیغاتی یک فیلم میبیند، تصمیم اصلی خود را برای تماشای این اثر میگیرد. کارگردان از لحظه آغاز فیلم تا 10 دقیقه بعد از آن، فرصت دارد که شخصیت تازهای از نوید محمدزاده را به مخاطب عرضه کند. این یک تایم بینالمللی و مورد قبول در فضای سینمای حرفهای است. زمانی که در مغزهای کوچک زنگزده به قدری با تاخیر مواجه شده که در نهایت به ثمر ننشسته است.
نوید محمدزاده در سکانسهائی از مغزها، بیش از آنکه محسن ابدویک روز را فراموش کند، به او نزدیک میشود.
درستکار: حفظ راکورد بازی و تعریف شخصیت در یک فیلم، درست مثل برنامه یک مربی برای بازیکنان تیم فوتبال در زمین چمن است. این برنامه باید طوری چیده شود که همه بازیگران و بازیکنان تا دقیقه نود کشش ادامه بازی را داشته باشند. نباید تمام این ظرفیت را در ده دقیقه اول خرج کرد. این درباره بازیگری و سینما نیز صدق میکند. رنگآمیزی شخصیتها در مغزهای کوچک زنگزده به درستی مدیریت نشده است. من اصلا وارد محتوای این فیلم نمیشوم، از اینرو که بهنظرم داستان مغزها به ثمر نرسیده و در نتیجه من درباره آن صحبتی ندارم. اما فرم نقشها، چیدمان صحنه، طراحی لباس، گریم و... جوری مدیریت نشده که شما تا انتهای فیلم همراه آن بمانید. نخستین سکتهای که بین شما و فیلم انداخته میشود، همین بازی نوید محمدزاده است.
یکی از نقدهایی که درباره فیلم خواندم، به درستی اشاره میکرد که وقتی شما در یک اثر فضای مالیخولیائی به وجود میآورید، نباید در میانه راه صحنههائی شبیه به «آینه عبرت» را در آن بگنجانید.
صائمی: من هم با این صحنههای تعقیب و گریز پلیسی در مغزها مشکل دارم و باید نکاتی درباره آن بیان کنم. اما این به معنای زیر سوال رفتن تمام بنیان داستان از دیدگاه من نیست. در این فراز ما بازی نوید محمدزاده را نقد کردیم. اینکه نوید تا چه میزان موفق به اجرای شخصیت شاهین بوده یا نبوده و در دیگر سو نیز میتوانیم به کیفیت شخصیتپردازی شاهین در مغزهای کوچک زنگزده بپردازیم.
روند اغراقی که درباره شاهین از ابتدای فیلم صورت گرفته، در زمان یک سوم پایانی رو به کاهش میرود. بعد از اینکه صحنههای درگیری شاهین و شکور در زندان اتفاق میافتد و شاهین متوجه فرزندخواندگی خود میشود، شخصیتش دچار تغییرات زیادی میشود. شاهین از همینجا به سمت آرامش و اقدامات مثبت میرود. حرکات دستش آرامتر، صحبتکردنش شمردهتر و مجموع شخصیت او تعدیل میشود. به همین دلیل است که من لزوم توجه به زیرساختهای روانشناختی در شخصیت شاهین را احساس میکنم. فردی که در فقر فرهنگی و مادی بزرگ شده، ویژگیهای اخلاقی برخاسته از همین فضا را در خود بروز داده و در نتیجه رفتارهای غیرمتعارف متناسب با همین فضا را به نمایش میگذارد. شاید همین ویژگیهاست که میتوان گمان وجود اغراق در بازی نوید محمدزاده را در ذهن ما تقویت کند. شخصیتی که در پایان فیلم به نوعی مثبت شده، راه خود را پیدا کرده و در یک کلام دچار تحول شده. در نتیجه همین تحول است که اغراقهای رفتاری او نیز کمتر میشود.
درستکار: من معتقدم که بازی نوید محمدزاده در فیلم مغزهای کوچک زنگزده درنیامده و میتوانم بر این دیدگاه خودم باقی بمانم! حتی در صورتیکه صدها جایزه و صدها تقدیر از او برای این نقش صورت داده شود. لحن و اکت شاهین در فضای واقعی داستان، نمیتواند شباهت زیادی به نوید داشته باشد. نمونه خارجی این افراد در بیان خود دچار لکنت هستند. لکنتهائی که در کنار شخصیتهای مهاجم آنها پنهان شده و مجموع شخصیتشان را تشکیل میدهد. همین لکه سیاه در فیلم مغزهای کوچک زنگزده میتواند اجزای دیگر فیلم را نیز دستخوش قرار دهد. وقتی که این لحن در شخصیت اصلی با کلیت قصه هماهنگ نشده، منجر به نادیده ماندن بسیاری دیگر از اجزای داستان مثل بازی و فیزیک فرهاد اصلانی میشود. نوع ایستادن، صحبت کردن، فیزیک و تنومندی فرهاد اصلانی در فیلم، کمک شایانی به انتقال مفاهیم مدنظر سیدی میکند. اصلانی لمِ شخصیت شکور را پیدا کرده و از همین منظر وارد بازی شده، اما نوید محمدزاده در این مسیر موفق نبوده است.
قصه با یک فرم هنری و انتزاعی در ناکجاآبادی شروع میشود که ناگهان به کجاآبادی به نام خاک سفید و پلیس و صحنههای درگیری میرسد. ضربآهنگ یک اثر هنری در ابتدای فیلم مغزهای کوچک زنگزده، ناگهان به تلهفیلمی معمولی تبدیل میشود که کشش قصه را نیز تحت تاثیر خود قرار میدهد. حتی تحول شاهین در انتهای فیلم و تغییر احساسات او نسبت به اعضای خانوادهاش تناسب چندانی با کل روند داستان ندارد.وقتی یک کارگردان نیت فیلمسازی میکند، باید دم مسیحائی در پردازش شخصیتهایش داشته باشد. مخاطبان یک ربع پس از آغاز فیلم، دیگر حوصله دیدن نوید محمدزاده را ندارند و تنها درباره اصل قصه کنجکاو هستند.
صائمی: اما تجربه من از تماشای سه باره مغزهای کوچک زنگزده در سینماهای مختلف نشان از آن داشت که حوصله مخاطبان از دیدن نوید محمدزاده سر نرفته بود.
درستکار: استقبال مخاطب فقط یکی از سنجههای ارزشیابی یک فیلم است. در فضای تحلیل سینمائی، معیارهای مهم دیگری نیز وجود دارد. این استقبال نه دلیلی برای خوبی و نه دلیلی برای بدی یک اثر است. مغزهای کوچک زنگزده در ارتباط با مخاطب موفق بوده است. اما بحث ما درباره چارچوبهای هنری و ارزیابی فیلم از این منظر است. این اثر را نمیتوان یک اثر قوام یافته دانست. به این دلیل که قوام یافتگی در نگاه مولف آن وجود ندارد.
صائمی: من نقد شما را درباره فیلمهای پیشین سیدی میپذیرم. اما بهنظر من تلاش سیدی در مغزهای کوچک زنگزده کاملتر از آثار دیگر او است.
درستکار: شما من را به یاد فیلم سینمائی بردمن انداختید. صحبت کردن از مغزهای کوچک زنگزده، یعنی پختگی؟ قیاس این فیلم با همتایان خارجی و بالادستی خود ما را به چه نتیجه ای میرساند؟
صائمی: من مغزهای کوچک زنگزده را با دیگر آثار همین کارگردان مقایسه میکنم، نه آثار دیگران.
درستکار: من هم این نکته را میپذیرم که روند کارگردانی سیدی در این فیلم قویتر از دیگر آثارش بوده است.
صائمی: خاطرم هست که آقای کاووسی در برنامهای برای نقد و بررسی باشو غریبه کوچک دعوت شده بود. ایشان تنها نکتهای که درباره این فیلم بیان کردند، انتقاد از صحنهای بود که سوسن تسلیمی صورت یک بچه سیاهپوست را میشوید و فکر میکند که صورت او سیاه شده است. کاووسی معتقد بود که اصل این فیلم، بهخاطر وجود همین صحنه زیر سوال است و نمیتوان ارتباطی با این اثر برقرار کرد. اما من هم میخواهم به این نکته اشاره کنم که نباید با این شیوه کلی درباره یک اثر سینمائی قضاوت کرد. سیدی فیلم کاملی نساخته، کمااینکه اصغر فرهادی هم صاحب آثار کاملی نیست. آیا تمام یک اثر باید با یک انتقاد زیر سوال برود؟
سوال من از شما این است که آیا رضا درستکار جنس بازی نوید محمدزاده را نپسندیده و به آن انتقاد میکند یا با شخصیتپردازی شاهین در مغزهای کوچک زنگزده مشکل دارد؟
درستکار: جنس بازی نوید محمدزاده مدنظر من است. یکی از مهمترین شخصیتهائی که در سینمای ما بازی شده و یک عیار سنجش از خود به جای گذاشته، شخصیت وثوقی در گوزنها است. تا امروز هزار نفر نقش معتاد را بازی کردهاند، اما هیچ کدام از آنها شبیه وثوقی هم نشده اند. حتی افرادی که قصد تقلید از وثوقی را داشتهاند، هم نتوانستند در این زمینه موفق باشند. این نمونه تفاوت بازی و نقش را به روشنی نشان میدهد. من به نوید محمدزاده هشدار میدهم که شیوه اوراکت او در بازی، به زودی بازارش را کمرونق میکند.
صائمی: نقشهائی از این دست که محمدزاده در سالیان اخیر ایفا کرده، در جشنوارهها و میان مردم به گستردگی دیده شده است. حضور او در ابد و یک روز، بدون تاریخ بدون امضا و لانتوری، حضور مشابهی بوده است. محمدزاده در اثر همین فضاست که روی دور تکرار قرار گرفته و در نتیجه این نوع بازی را از خود به نمایش میگذارد. شخصیت نوید محمدزاده به تیپ بازیهایش نزدیک است و اینچنین است که به نظر میرسد او خود را در فیلمها تکرار میکند و باید مراقب این تکرار باشد.
درستکار: کارنامه بازیهای وثوقی منجر به دیدهشدن و ماندن او در سینمای ایران شد. اما فاکتور دیگری نیز در این امر دخیل بود و آن نقشهائی بود که او در فیلمهای مختلف نپذیرفت بعد از قیصر، پیشنهاد حضور در فیلمهای زیادی شبیه گنج قارون مطرح شد. اما وثوقی معتقد بود که قیصر در فیلمهای اینچنینی بازی نمیکند. تعداد نقشهائی که او برای ماندن در شخصیت قیصر نپذیرفت، بیش از نقشهائی است که در سالهای فعالیتش بازی کرده است. این نکته مهمی است که امروز باید به نوید محمدزاده گوشزد شود. او بازیگر خوبی است. بسیاری از منتقدان هم بازی او را دوست دارند و اصلا همین منتقدان بودند که محمدزاده را کشف کردند، اما امروز نباید اجازه بدهند که هر نقش و شخصیتی را قبول کرده و کارنامه مثبتش را زیر سوال ببرد. شخصیت ژاوهوند در مغزهای کوچک زنگزده به قدری خوب درآمده که انگار خارج از ریتم بازیهای این فیلم است. حتی شاید نتوانیم بگوئیم که ژاوهوند در فیلم مغزها بازی کرده، بلکه او روند زندگیاش را در برابر دوربینها تکرار کرده است.
صائمی: شاید کمرنگشدن این سبک از زندگی در شهرها و... یکی دیگر از دلایلی باشد که مخاطب احساس اغراق درباره شخصیتهای فیلم داشته باشد. داغی که این طبقه و این خانواده در طول زندگی متحمل شده، منجر به بروز رفتارهای غیرمتعارف در آنان میشود. وقتی اوضاع این افراد رو بهتر میشود، این رفتارها نیز کمرنگتر و کمرنگتر میشود. این همان داغی است که اثر آن روی پیشانی شاهین نیز مشخص است.
درستکار: فضای مغزهای کوچک زنگزده برای مخاطبان آشناست. مخاطب قبل از مغزها، چنین فضائی را در فیلمهای سینمائی خارجی دیده است. این شخصیتها را میتوان تک به تک آنالیز کرد، اما نمیتوان وضعیت آنها را به کل جامعه تعمیم داد. نمیتوان مردم را به مثابه افراد نادانی در نظر داشت که از طرف بزرگترین خلافکار این جامعه، داغ هم روی پیشانی آنها گذاشته شده است.
صائمی: فضائی که در نسبت با همه شخصیتهای داستان ترسیم شده، نشان از آن دارد که شاهین در یک خانواده و شرایط نرمال بزرگ نشده است. همین شرایط است که میتواند منجر به بروز رفتارهای نامتعارف او شود. شاهین در عین دیوانگی، نوعی از معصومیت دارد که در انتهای فیلم بروز میکند و انگار از تنش به پالایش میرسد.
در لابهلای پرداختن به بازی نوید محمدزاده و شخصیتپردازی شاهین، نکات مهمی درباره فیلم مطرح شد. مجال گفتوگوی ما رو به پایان است... بحث ما و در واقع دیالوگ شما، بسیار خوب و جامع پیش رفت. به نکات بسیار مهمی اشاره شد که من قصد داشتم در قالب سوالات مستقلی به آنها اشاره کنم. از هر دو بزرگوار خواستار ارائه نکات پایانی و جمعبندی بحث هستم...
درستکار: شاید نقد و بررسی یک شخصیت یا یک فیلم، تا این میزان هم لازم نباشد. از این رو که نقد موشکافانه، منتج به افزودن لایههایی میشود که ضرورتی درباره آنها وجود ندارد. یک فیلم باید در لایه اول شما را به نتیجه برساند. در یک فیلم خوب، نیازی به بک گراندسازی برای شخصیتها، داستان و غیره وجود ندارد. مبتنی بر همین نکته است که فیلمساز جهانی از دیگر همتایان خود متمایز میشود. ابدویکروز هرچند آکنده از شوهای فراوان است، اما طراحی داستان در آن باورپذیر شده و مخاطب را همراه خود کرده است.نحوه مواجهه هر منتقد با آثار پیش رویش، خاص خود اوست. من هم اگر اثری را در مرحله اول کامل ارزیابی نکنم، نمیتوانم وارد دیگر حوزههای آن شوم. بهرغم توانائیهای فنی و کارگردانی که ما در هومن سیدی دیدهایم و او را در زمینههای اینچنین نسبتا موفق ارزیابی کردهایم، اما از دیدگاه من اتفاقی که بایسته و شایسته اوست، هنوز رخ نداده. مغزهای کوچک زنگزده برای شرایط سینمای امروز ما، خوب است، اما آن چیزی نیست که ما انتظارش را داریم. این فیلم پیامی را انتقال نمیدهد و از همین رو به نظر من محکوم به شکست است. دوره نتیجهگیریهای محتوائی گذشته و امروز باید از زاویه نگاه دیگری به آثار سینمائی نگریست. در سینمای امروز ما که عرصه برای عاشقانههای سطحی از یکسو و فیلمهای آپارتمانی از سوی دیگر مهیا شده، سیدی به سمت طبقه و قشری رفته که سینمای حاشیهنشین، مقاصد آنان را نمایندگی میکند. این نقطه ارزشمندی در کارنامه سینمایی سیدی است که از دیدگاه من شایسته تقدیر و احترام است.
دیدگاه تان را بنویسید