رابطه سیاه با دختر 13 ساله با موافقت مادرش ! / مادرم تن من را فروخت !
این ماجرا، داستان دختری است که مادرش در 13 سالگی زمینه تجاوز را برای او فراهم کرد.
زن ۲۶ ساله درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: هنگامی که من به دنیا آمدم سه خواهر بزرگ تر از خودم داشتم که همه آن ها ازدواج کرده بودند و هیچ ارتباطی با پدر و مادرم نداشتند چرا که پدر و مادرم آلوده اعتیاد بودند و مدام با یکدیگر درگیری داشتند به همین دلیل من هیچ گاه رنگ محبت را ندیدم و در میان دودهای انواع مواد مخدر و آسیب های ناشی از آن به زندگی ادامه می دادم و روزهای سختی را می گذراندم تا این که برادر کوچکترم به دنیا آمد ولی ناسازگاری های پدر و مادرم شدت گرفت تا جایی که به ناچار از یکدیگر طلاق گرفتند ولی هیچ کدام از آن ها حاضر نشدند سرپرستی من و برادرم را بپذیرند.
آن زمان درحالی که من ۹ سال بیشتر نداشتم با دستور دادگاه به همراه برادرم تحویل بهزیستی شدم چرا که بستگانم نیز اوضاع مالی خوبی نداشتند و نمی توانستند از ما نگهداری کنند. خلاصه دو سال از عمرم را در بهزیستی گذرانده بودم که روزی مادر بزرگم به سراغم آمد و سرپرستی مرا به عهده گرفت اما طولی نکشید که بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت و من که تازه طعم آرامش و آسایش را احساس می کردم، دوباره در مسیر بدبختی و نگرانی قرار گرفتم اما در همین روزها خاله ام به خاطر دلسوزی مرا به خانه خودشان برد تا نزد آن ها زندگی کنم در این شرایط گاهی نزد مادرم نیز می رفتم که با مرد معتاد دیگری ازدواج کرده بود و اوضاع اسفباری داشت با وجود این نمی توانستم مادرم را فراموش کنم.
در این میان یک شب که همسر مادرم در خانه نبود من نزد مادرم رفتم ولی او با بیان این که امشب مهمان ویژه ای دارد که ممکن است مرا خواستگاری کند از من خواست داخل اتاق منتظر بمانم دقایقی بعد مرد جوانی وارد اتاق شد و با من به گفت و گو پرداخت من که احساس می کردم حرف های مرد جوان حقیقت ندارد سعی کردم زودتر از اتاق بیرون بروم اما او با همین بهانه دست مرا گرفت و … بعد از این ماجرا تازه فهمیدم که آن مرد جوان درواقع خواستگارم نبود بلکه شیطانی است که مواد مخدر مصرفی مادرم را تامین می کند. به همین دلیل سعی می کردم دیگر نزد مادرم نروم، خلاصه ۱۵ ساله بودم که به اصرار خاله ام به عقد پسر ۱۷ ساله ای به نام «اسد» درآمدم. او نوجوانی معتاد بود که در یک هتل کارگری می کرد بدین ترتیب روزهای سیاه زندگی من آغاز شد چرا که «اسد» هیچ احساس مسئولیتی در زندگی نداشت و همه درآمدش را صرف تامین هزینه های مواد مخدر می کرد برای همین من هم با تولد اولین فرزندم در یکی از هتل آپارتمان ها مشغول کار شدم تا بتوانم مخارج زندگی را بپردازم در همین حال شوهرم به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شد و دیگر به کلی من و فرزندم را به فراموشی سپرد.
حدود ۴ سال قبل در حالی که به طور ناخواسته دخترم را باردار شده بودم تلاش کردم تا اسد را در مراکز ترک اعتیاد بستری کنم ولی او در مدت کوتاهی دوباره به سراغ مواد مخدر می رفت و درحالت خماری من و فرزندم را به شدت کتک می زد از سوی دیگر من هم برای فرار از این سختی ها و مشکلات متاسفانه به مصرف قرص های مخدردار روی آوردم و خودم را بدبخت کردم در این شرایط بود که تصمیم گرفتم خود و فرزندانم را از این لجنزار هولناک بیرون بکشم تا آینده دخترم مانند من و مادرم نشود به همین دلیل با مشقت زیاد چندین میلیون تومان تسهیلات بانکی گرفتم و با آن منزلی اجاره کردم تا فرزندانم را از این اوضاع وحشتناک نجات بدهم خودم نیز بلافاصله نزد پزشک رفتم تا مصرف قرص ها را کنار بگذارم بعد از آن نیز تقاضای طلاق دادم و تلاش می کردم تا سرپرستی فرزندانم را به عهده بگیرم اما در همین زمان مادر شوهر معتادم محل زندگی مرا پیدا کرد و اکنون به همراه همسرم برای من ایجاد مزاحمت می کنند و آسایش و آرامش را از زندگی ام سلب کرده اند برای همین به قانون متوسل شدم تا چاره ای برای رهایی از این وضعیت بیابم.
دیدگاه تان را بنویسید