نقشه شیطانی زن فریبکار برای مرد متاهل
زن جوان بعد از فریبهای عاشقانه و اغفال مرد متاهل اخاذی از او را شروع کرد.
یکشنبه 18 اردیبهشت 1401 , 09:15
حالا که این رسوایی به بار آمده است، دیگر حتی نمیتوانم به چشمان همسر و فرزندانم نگاه کنم. آن زن مانند یک شیطان کثیف چنان با حرفهایش مرا فریب داد که هیچ گاه فکر نمیکردم روزی به این درجه از شرمندگی برسم که ...
مرد 52 ساله در حالی که حلقههای اشک بر گرداگرد چشمانش نمایان بود، درباره این رسوایی تاسفبار به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود 20 سال است که با مسافرکشی در شهر روزگارم را میگذرانم. همسرم نیز که دختر خالهام است در یکی از ادارات دولتی کار میکند ولی فقط یک حساب مشترک بانکی داریم. حاصل زندگی مشترکمان سه دختر و دو پسر هستند که همه آنها ازدواج کردهاند و تنها دختر کوچکم هنوز به تحصیل ادامه میدهد.
در این سالها زندگی بسیار شیرین و آرامی داشتم تا این که اسفند سال گذشته و در حالی که چند روز بیشتر به تحویل سال نمانده بود، زن جوانی را به عنوان مسافر از بولوار ابوطالب سوار کردم تا به بولوار فردوسی برسانم. او از لحظهای که در صندلی عقب جا گرفت شروع به صحبت کرد و از هر دری سخن گفت. او مدعی بود از دادگاه خانواده میآید و در تلاش است بعد از طلاق از همسرش حضانت فرزندش را به عهده بگیرد و... .
با وجود این، من که عادت به حرف زدن زیاد نداشتم فقط پشت فرمان خودرو سرم را به نشانه تایید تکان میدادم. وقتی به مقصد رسیدیم، آن زن جوان با تمسخر گفت ممنون که فقط به حرفهایم گوش دادید. با خنده پاسخ دادم مسافرکشی شغل من است و اگر تا شب فقط دو مسافر مانند شما پیدا کنم، بیچاره میشوم به همین دلیل اهمیتی به این حرفها نمیدهم چون هر کسی مشکلات زیادی در زندگی خودش دارد و... .
در همین حال آن زن جوان با بیان این که شاغل است به من گفت: شما آدم قابل اعتمادی هستید. آیا سرویس رفت و آمد من به محل کارم را میپذیرید؟ خلاصه هزینههای سرویس را به صورت ساعتی با یکدیگر شرط کردیم و از آن روز به بعد من راننده «سحربانو» شدم. وقتی ظهر او را از محل کارش سوار میکردم، از من میخواست مقابل آبمیوه فروشی، رستوران یا کافی شاپ توقف کنم تا ناهار بخورد چرا که ادعا میکرد به خاطر تنهایی و مشغله کاری فرصت تهیه غذا را ندارد.
من هم که تصور میکردم نیت خیری دارد در کنار او می نشستم و گاهی غذا یا آبمیوهای می خوردم. مدتی بعد سحربانو ادعا کرد که عاشقم شده است و از من خواست تا به منزلش رفت و آمد کنم. او با این ترفند که زنی مطلقه است و نیاز مالی هم ندارد مرا فریب داد که فقط به عنوان یک همدم و هم صحبت در کنارش باشم. هرچه به او گفتم همسرم دخترخاله من است و من او را عاشقانه دوست دارم، فایدهای نداشت، در عین حال هیچ گاه فکر نمیکردم این ارتباط ساده به نابودی زندگیام منجر شود. بالاخره سحربانو با توسل به انواع وعده و وعیدهای دروغین مرا به منزلش کشاند و برایم یک دستگاه گوشی هوشمند و سیم کارت جدید خرید تا به راحتی و پنهانی با هم در ارتباط باشیم.
از آن روز به بعد من کار و کاسبیام را رها کرده بودم و مدام با تماسهای وقت و بیوقت سحربانو به منزلش میرفتم. من که تا آن روز چیزی را از همسرم پنهان نکرده بودم، نمی دانستم گوشی جدید را در کجا پنهان کنم تا فرزندانم متوجه نشوند ولی روزی دخترم متوجه شد و با دیدن عکسها و پیامها همه چیز لو رفت در همین حال سحربانو مرا تهدید کرد اگر 50 میلیون تومان به حسابش واریز نکنم، همه تصاویر داخل رستوران و منزلش را برای خانوادهام میفرستد. برای جلوگیری از این آبروریزی 50 میلیون تومان به حساب او واریز کردم اما همسرم که از برداشت این مبلغ از حساب مشترکمان تعجب کرده بود، پیگیر ماجرا شد و دخترم نیز همه چیز را لو داد.
حالا دیگر عروس و دامادهایم نیز در جریان ارتباط من با یک زن غریبه قرار گرفته بودند. همسرم که نمیتوانست این موضوع را باور کند با سحربانو تماس گرفت ولی او مدعی شد من زنی متاهل هستم و همسرت با من رابطه داشته است اگر این حق السکوت را به من ندهد از او شکایت می کنم و... .
در حالی که دیگر رسوایی بزرگی به بار آمده بود، سحربانو هر روز قصه جدیدی سرهم میکرد تا از من اخاذی کند. اکنون نیز در حالی به کلانتری آمدهام که نمی توانم به چهره اعضای خانوادهام نگاه کنم و... .
بررسیهای ویژه پلیسی و قضایی با صدور دستوراتی از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) درباره ماجرای این پرونده آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید